خاطره ای شیرین که تلخ شد...

صهیون ستیزی

خاطره ای شیرین که تلخ شد...

 بسم الله الرحمن الرحیم

دو سال پیش بود که دانشجویان دانشگاه امیر کبیر با بنده تماس گرفتند تا در 28 صفر همراه با جناب مهندس میرسلیم به عنوان سخنران در اردویشان شرکت داشته باشیم.

از آنجا که شاهرود بودم قرار شد اقای مهندس پروازی به مشهد بروند و بنده نیز در شاهرود به اتوبوس بچه ها ملحق شوم.

در کل بچه های باصفایی بودند و دو جلسه سخنرانی بنده به پنج جلسه افزایش یافت ، از این رو یک روز بیشتر در مشهد ماندم.

کلا تمام اردو را شش دانگ  خودشان بر عهده گرفته بودند و حتی بحث پخت و پز را هم خودشان انجام می دادند.

ظهر آبگوشت زیاد درست کرده بودند و التماس می کردند تا می توانید غذا بخورید تا این راه هم که شده غذایی را که بر روی دستشان باد کرده بود رد کنند اما فایده نداشت .

شب ، موقع شام اول آش دادند که قدری مشکوک به نظر می رسید و بعد از آن هم کتلت دادند که البته بسیار بسیار عالی تدلیس کرده بودند و در اواسط غذا بود که فهمیدم سوپ شام که صرف شد جایتان خالی همان آب اضافی آبگوشت ظهر بوده که به ضرب رشته و ادویه به ما انداختند و کتلت هم گوشت کوبیده ناهار است که در ماهی تابه  سرخ شده است.

البته از شما چه پنهان که خوشمزه هم بود.

راستش را بخواهید  به یاد دوره دانشجویی خودمان و ژانگولر بازی های اردو رفتن هایمان افتادم و البته از این مدیریت بحرانشان هم خیلی خوشم آمد، هرچه باشد امیرکبیری هستند و یک دنیا ادعا یدک می کشند!!!

بعد از شام کذایی مسئول هماهنگی برنامه ها "حامد اکبری" نزدیک آمد و پس از هماهنگی های جزئی برنامه فردا،  کلی در باره پدیده جهانی سازی و جهانی شدن بحث کردیم که البته دانشجویان دیگر هم جمع شدند ، جدا دانشجوی باسوادی بود و یک مقاله هم در باره موضوع مورد بحث نوشته بود که بعدا در تهران خواندم. اما آنچه او را متمایز می ساخت دغده زیادش در باره اسلام و صفای باطنی عجیبش بود.

این اولین آشنایی من با حامد عزیز بود بعد ها دو سه باری به بنده سر زد البته بیشتر  تلفنی با هم ارتباط داشتیم .

سال بعد هم با ایشان همان اردو را رفتیم که از باز گفتن جریانات این یکی جدا معذورم!!!

پارسال در نمایشگاه قرآن هم حامد رادیدم که در حوزه مبارزه با صهیونیزم جدا فعال شده بود و البته غرفه ای هم برپا کرده بودند.

در جریان ورزشگاه آزادی و حمایت از انقلاب بحرین هم حضور پررنگی داشت آنجا جایی بود که مرد را از نامرد می توانستی جدا کنی راستش  را بخواهید برخی با آمدن نیروی انتظامی فرار را بر قرار ترجیح دادند وقتی که صورت سیلی خورده اش را دیدم جدا دلم گرفت و اشکم سرازیر شد چون از صفای باطن و عزم و اراده اش در دفاع از اسلام و امام زمان  و نفرتش از صهیونیزم کاملا باخبر بودم.

مرحوم حامد اکبری

این گذشت تا چند روز پیش یکی از همکلاسی هایش پیامکی  را که برای دوستانش فرستاده بود را ظاهرا از سر اشتباه برای من هم فرستاد.

باور کردنی نبود : او دوستانش را به مجلس ختم حامد فراخوانده بود. گویا حامد عزیز براثر تصادف به دیدار معبود شتافته بود.

 از خدا می خواهم روحش را غریق در رحمت بی کرانش گرداند و او را از یاران حضرت صاحب الزمان قرار دهد چراکه : الهم ان حال بینی و بینه الموت الذی جعلته علی عبادک حتما مقضیا...

فاتحه:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ الْعَلَمِینَ

الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ

صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیرْ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ.

یادش گرامی و روحش شاد.

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت صاحب الزمان (عج) که صد البه نزدیک است.

نظرات 1 + ارسال نظر
area سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 16:37

سلام
من 4 سال دبیرستان با حامد همکلاسی بودم
چند ساعت قبل از حادثه با هم رفتیم و به مدرسه سابقمون سر زدیم
خیلی عجیب بود
من رو با موتور (همون موتوری که ساعاتی بعد باهاش تصادف کرد) تا یه جایی رسوند
بعد با هم خداحافظی گرمی داشتیم
خیلی گرم
همدیگر رو بغل کردیم و از هم حلالیت طلبیدیم
اون روز 4 شنبه بود
حامد جمعه عازم کربلا بود
و من هم شنبه عازم مکه بودم
خیلی برام عجیبه که بعد از دوسال حامد رو دیدم
و با هم اونطور خداحافظی کردیم و چند ساعت بعد حامد سفر کرد...
روحش شاد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد