تنها گرگها نیستند که لباس میش می پوشند
گاهی پرستوها هم لباس مرغ عشق برتن می کنند..
عاشق که شدی کوچ میکنند
تمام جاده های جهان را به جستجوی نگاه تو آمده ام ، پیاده ، این تو و این پینه های پای من ، حالا بگو در این تراکم تنهایی ، مهمان بی چراغ نمی خواهی??
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مثل یک روحی ؛ رها از بند زندان و تنی!
دور هم باشی اگر از من ٬ همیشه با منی
تو همیشه بی خبر مهمان بغضم می شوی
بی هوا از چشم های خسته ام سر می زنی...
تمام حجم خیالم از تو لبریز است خیالم کوچک نیست تو بزرگی
هدایای تو
دشمنم شده اند
بی وجودشان شاید
می توانستم لحظه ای را
بی یاد تو سر کنم
خوشبختی من
پیدا کردنِ تو
از میانِ این همه ضمیر بود.
همه ی خودم را مال تو کرده ام
چقدر دنیای تو بزرگ است
هنوز از تنهایی سخن می گویی
چقدر کم هستم!
غم دانه دانه می افتد روی صورتم
شور است طعم نبودنت...!
کمی این کلمه ها را نصیحت کن تا با من کنار بیایند
بگو تازه شوند
دوستت دارم ها دیگر فایده ای ندارند!
عقل گفت:
به مسافر دل بستن خطاست
دل گفت:
همه رفتنی اند …
گله ای نیست
فقط گاهی خاطره ها که هجوم می آورند...
.
.
پناه بگیر
طوفان که گذشت خبرت می کنم !
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی
نگاهت رنج عظیمی است، وقتی بیادم میآورد که چه چیزهای فراوانی را هنوز به تو نگفتهام
این روزها که می گذرد
یک ترانه تلخ
قصه ی
تنهایی های مرا می سراید
سمفونی گوش خراشی است
روزهاست پنبه دگر فایده
ندارد
......باید باور کنم
تنهایم
در همین خانه ی بغلی باشی یا قاره ای دیگر ،چه فرقی می کند وقتی کنارم نیستی