به امید دیدار تمام خاطرات من ، به امید دیدار

آسان آپ =>بهتیرن مکان برای عکس های شما بدون حذف

بالاخره پرواز کرد . خیلی تصمیم سختی بود اینکه بخوای بعد از 29 سال همه چیز رو رها کنی و بری و من باید این تصمیم رو می گرفتم . مامانم ، دوستهام ، لیدرهام و کارم رو رها می کردم و وارد یه دنیای ناشناخته می شدم . دنیایی که شاید آرزوی هرکسی  باشه در ایران و حتی جاهای دیگه ! نمی دونم بگم این 13 نحس بود که من رو از همه تعلقاتم جدا کرد یا 13 اصلا نحس نبود چون من رو وارد یه دنیای دیگه کرد ؟! تو هواپیمای KLM نشستم به مقصد آمستردام . یه پیرزن پیرمرد عبوس و داغون بغلم نشستن و متعجب از اینکه چرا این دختره همش داره اشک می ریزه . چشمام رو می بندم و با خودم مرور می کنم از امروز صبح,   نه  همه صبحهای  29 سال زندگی و نه  تمام لحظاتش که همش برام فراموش نشدنیه . این مدتی که رسما اعلام کردم دارم می رم فهمیدم که مردم چقدر مهربونن و چقدر دوستشون دارم و دوستم دارن . کسایی برای رفتنم گریه کردن که شاید فقط چند بار دیده بودمشون ولی واقعا برام تاثیر گذار بود . یعنی واقعا من کی بودم ، چیکار کردم که اینقدر مردم بهم و به وجودم توجه داشتن ؟ باورم نمی شد حتی دوستهایی که سالها ندیدمشون اومدن دیدنم و گریه کردن . خدایا شکرت . من بعد از مرگم رو زمان زنده بودنم دیدم ، حالا می دونم اگه می مردم چقدر آدم برام اشک می ریختن ، هر چند فراموش می شدم مثل الان که می دونم فقط یه تصویر کمرنگ و مهم از شهره فرخ نیا می مونه که شاید یک تبسم به لبها بیاره و این جمله شنیده بشه که یادش به خیر خیلی مهربون بود ، چقدر خاطره داشتیم یا شاید نداشتیم . خوشحالم که همه به خوبی ازم یاد خواهند کرد به جز معدود از آدمها که با من مشکل داشتن شاید !!!

 این چند روز اخیر همش درگیر خداحافظی بودم . حتی آخر شب شنبه 12 اردیبهشت ، امیر کوشکی و سپهر تا دیر وقت دم خونمون منتظر بودن تا من بیام خونه و خداحافظی کنیم . امیر یکی از لیدرهای Oriflame هست که بسیار بسیار دوست داشتنیه و با معرفته و همیشه به من لطف داشته ، همیشه و همیشه . سپهر هم پسر نازنینیه که قرار بود مربی من بشه و کمکم کنه کمی وزن کم کنم که هرگز نشد ولی در عوض دوست بسیار خوبی برام شد . خیلی سخت با بچه ها خداحافظی کردم . امیر می گفت من خداحافظی نمی کنم چون تو بر می گردی چون تو اولین KAM Oriflame هستی و باز بر می گردی . لازم به توضیحه که من اولین Key Account Manager و در این اواخر Sales Managerشرکت  Oriflame‌بودم و همیشه به خودم و لیدرهام افتخار می کردم .

امروز صبح لعنتی همش کلافه بودم . اصلا نمی خواستم تو چشمهای مامان نگاه کنم . تحملش خیلی سخت بود . این همه زحمت کشید واسه بچه اش بعد داره با دست خودش چمدوناشو رو می بنده که بره یه جای دور . خدا می دونه کی  ، باز با همین دستهای مهربون چمدونم رو باز کنه !!! همش دور خودم می چرخم . دنبال یه بهانه برای زار زار گریه . از بدشانسی سیم پشت دندونام که یادگار سالها پیش ارتودنسی بود پاره شد و زبونم رو 1000 تیکه کرد و بهونه ای شد برای بی بهونه اشک ریختن . آخرین قرمه سبزی معروف مامان رو با سبزی هایی که فرشته زن امید -  برادرم -  خریده ، خوردم با اشک و با Somi راهی دکتر شدم . بگذریم که در تمام راه دوست بی معرفتم مینا با smsهای تلخ و تیزش خوب من رو راهی کرد و اعصابم رو به هم ریخت و به گریه هام دامن زد . دکتر Somi بی اینکه هیچ هزینه ای دریافت کنه سیم رو برام درست کرد و بعد از اون من برای خداحافظی پیش tDJ رفتم . اصلا تحمل اونجا بودن رو نداشتم چون می دونستم این آخرین باره ، در نتیجه همش بهونه گیری کردم . tDJ من خیلی با محبت بود . توی این 2 هفته اینقدر به من محبت کرد که من شرمندش شدم . واقعا ازش ممنونم برای این همه احساس ناب و عاشقونه . از اونجا اومدم بیرون . بارون می اومد ، مثل چشمهای من . باید زود می اومدم خونه . کلی دوستام داشتن می اومدن دیدنم . هم برای تسلیت مرگ مادر بزرگم که خیلی غریب و بی رحم مرد و هم برای خداحافظی .

 

منصوره اولین کسی بود که اومد . از دستش دلخور بودم چون بعد از 8 سال دوستی دلم می خواست بیشتر ببینمش ولی تا دیدمش یادم رفت و فقط غصه خوردم . من و منصوره داستان باحالی داشتیم . خیلی جالب با هم دوست شدیم . منصوره یکی از خوش قلب ترین آدمهای دنیا است که با تمام وجودش همه کار برای اطرافیانش می کنه و من هم از این قاعده مستثنی نبودم . همزمان ، شکوفه (Shooksi) ،بهار (Booksi) و مینو (Meno) اومدن . اون طفلکی رو که اصلا ندیدم چون همش یه نفر می اومد دم در و من باید می رفتم پایین از جمله امیر جان پناه که یکی از لیدرهای Oriflame و از بهترین دوستان من بود و اونقدر اونقدر به من محبت کرد که نمی تونم بگم یعنی هر چی بگم نتونستم توضیح بدم که امیر چقدر به من محبت کرد و واقعا جان پناه بود . خیلی خداحافظی سختی بود . کلی کلی گریه ...  وای ... نازنین مولایی و نکیسا از جمله افرادی بودن که اومدن دم خونه و بالا نیومدن . نازنین از تاپ لیدرهای Oriflame و برای من افتخاری بود که تو اون ترافیک و بارون تا اونجا اومد . من و نازنین دورانی با هم داشتیم که محاله فراموش کنم . خیلی دوست داشتم عروسیش ایران باشم ولی نشد . هومن  اطیابی  از دیگر دوستانی بود که 1 ساعتی دم در معطل من شد . هومن پسر بسیار هنرمند و بزرگیه  که من خیلی خیلی ازش یاد گرفتم . یادمه همیشه بهش می گفتم هومن وقتی حرف می زنی من کاغذ قلم دستمه تا حرفهات رو یادداشت کنم . از بس که زیاد می دونست و خوب حرف می زد . با هومن کلی گریه کردیم و آرزو می کنم یه روزی من رو دعوت کنه کن برای جایزه فیلمش در کن .


فریبا شهسواری و مینا برهمند از دیگر لیدرهای Oriflame از بهترین دوستانم که به دیدنم اومدن . این 2 تا کلا همیشه کارشون شرمنده کردن بود . فریبا که همیشه ماساژ صورت

ماساژ صورت بهم می داد و مینا هم با اطلاعات عجیب غریبش کلی بهم یاد می داد . من به فریبا می گفتم ملکه زنبورها و به مینا Miss Coloures چون فریبا شبیه ملکه زنبورها بود و مینا ترکیبی از رنگهای بسیار زیبا . تازه فریبا و گروهش که مینا ، فریده ، علی و شایقه زاهدی و همچنین بچه های هم گروهشون نرگس ، سیما و Mamziبودن تو کافه Viona ، جشن اساسی گرفتن و یه ساعت بسیار زیبا خریدن . علی و شایقه هم که برای یه عمرم چای لاهیجان آوردن که می میرم براش و براشون . فریده هم یه معجون درمانی که خودش درست کرده بود بهم داد که می دونم قطره قطره اش با عشق درست شده . وای خدا ، من چه جوری از این همه عشق باید بگذرم .

از لادن باید بگم . لادن دختر در ظاهر مغروریه که اصلا اینطوری نیست . هیچ وقت اون چهره جذاب و Sexye لادن رو با این همه گریه و اشک نمی خواستم ببینم . من و لادن با هم در کمپانی E.S.H آشنا شدیم . خیلی باهاش حال کردم و تمام این سالها با هم دوست موندیم . من به دوستی با لادن افتخار می کردم . خیلی با من مهربون بود و کلی حال می کردم وقتی می دیدم تمام آدمها بهش توجه می کنن ، چون بسیار جذابه . دیگه گفتن نداره که چه خداحافظی ای کردیم . بسیار تلخ و دیوانه کننده .

 

فریور پسر عموم ، الهام ( Banner ) خانومش ، کیاوش گوگولیم پسرشون ، مهدیس دختر عموم ، امیر شوهرش ، امیر حسیننی نی شون ، حمید رضا پسر عموم و ادریس پسر خاله ام اینجان . این همه آدم من رو شرمنده کردن و اومدن ... کیاوش دو ساله داره ، همه چیز آرومه (;)) رو می خونه و دلبری می کنه ولی خدا می دونه که هیچ چیز آروم نیست و همه چیز آشوبه .

 

در همین شلوغی ها ، ساحره دوست دختر سابق امید ـ برادرم ـ که سالها بود هم رو ندیده بودیم هم اومد . ساحره نه فقط دوست امید بلکه دوست خوبی برای من بود . خیلی سعی کردیم که فرشته نفهمه ساحره چه رابطه ای با من و در واقع ما داره وگرنه وای ی ی ی ی ی ی ی ...

 

وقت خداحافظی با Shooki – بهار و مینو بود . من اصلا نمی خواستم به روی خودم بیارم . با بهار خداحافظی کردم و گریه کردم . با مینو خیلی خیلی اشک ریختم و با شکوفه نابود شدم . من با Shooksio Booksi این دوقلوهای نمکی ، 13 سالگی دوست شدم و حالا باید 16 سال خاطرات رو می گذاشتم می رفتم . من و دوقلوها خیلی خاطرات داریم . مخصوصا من و Shooksi ، کلی با هم پارتی کردیم ، غصه خوردیم ، خندیدیم ، گریه کردیم ولی حالا ... هرگز  نمی بخشم خودم و اون کسی رو که باعث شد 7 ، 8 ماه از هم جدا بشیم . می تونستیم بیشتر خاطره بسازیم ولی سر یه مسأله احمقانه مدتی با هم حرف نمی زدیم . وای خدا چرا آخه من این دختر رو دوست دارم . هق هق می زنم چون نمی خوام ازش جدا بشم . نمی خوام . Shooki جزء جدانشدنی وجود منه . Shooki 16 سال از زندگی منه ولی حال یه تیکه ام رو باید جا بگذارم و برم . مینو دوست Shooki بود و ما توسط Shooki با هم دوست شدیم . مینو یکی از مرد ترین دخترهای عالمه . خیلی با هم حال کردیم . با مینو فقط عشق و حال بود ، غصه معنی نداشت . خیلی بی معرفته این مینو . زار زار هق زدیم . تا دم در اشک ریختیم .

 

پریسا و علیرضا هم اومدن . پریسا  لیدر,  

نه 

دوست عزیزم . شاید عشق پریسا به خودم دیگه تکرار نشه چون عجیب غریب دوست داشت من رو و من هم اون رو . پریسا خیلی خالصانه به من عشق ورزید و محبت کرد که هرگز فراموش شدنی نیست . علیرضا جان پناه – شوهرش -  می گفت وای شهره تو هووی منی . کی بری از دستت راحت بشم . علیرضا برادر امیره و همونقدر گل و دوست داشتنی . طفلی پریسا و علیرضا کلی معذب شدن تا من وسایلمو جمع کنم تا بریم فرودگاه . من هر چی اصرار کردم که تو رو خدا نمی خوام بیایید ، راضی به زحمتتون نیستم ، قبول نکردن و اومدن و تازه سر راه چوبین (احسان فاخری) رو برداشتن آوردن . چوبین نمی دونم چی راجع بهش بگم . فقط می تونم بگم یکی از دوست داشتنی ترین موجودات دنیا . دم در دیدم که لیلی ایزد بخش هم اومده . وای من از خجالت می میرم . لیلی نازنینم اینقدر گله که نمی دونم چی بگم . واقعا با معرفته . من خیلی کاری نتونستم برای لیلی در Oriflame بکنم ولی اون خیلی زیاد به من محبت کرد .

 

من ، مامان ، امین ، ایمان ، فرشته ، فریور ، Somika ، لیلی ، پریسا ، علیرضا و چوبین همگی به فرودگاه رفتیم . سر راه از باباییم خداحافظی کردم . مامان گریه می کرد و می گفت کاش بابا ت زنده بود و رفتنت رو می دید ولی من مطمئن بودم که بابایی قبل از من توی فرودگاه بود و آغوش گرمش آخرین وداع پر حرارت زندگیم بود . فرشته تمام راه گریه می کرد و می گفت بدون تو من چیکار کنم . تو مهربون ترین خواهر شوهر دنیایی و منم بغلش کردم و گریه کردم . زن برادر مهربونیه فرشته .

توی فرودگاه ، سریع وسایلم رو دادم که البته چهار کیلو اضافه بار داشتم ولی طرف گیر نداد . زود برگشتم خداحافظی کنم . با فریور ، پریسا ، علیرضا ، چوبین و لیلی خداحافظی کردم . در همین زمان Yaar اومد خیلی غیر منتظره . واقعا غافلگیرم کرد . نتونستم باهاش خداحافظی کنم . فقط بغلش کردم و وقتی رفت باز هم گریه کردم . خیلی محبت کرد که اومد مثل همه که شرمنده ام کردن . فرشته بی وقفه گریه می کرد و می گفت خیلی خوبی و من رو داغون تر می کرد . رفتم پیش مامان و آنچنان با هم گریه کردیم که تمام فرودگاه به ما نگاه می کرد . قدرت این رو داشتم که حتی نرم آخه مامان همه زندگیمه . بعد از مرگ بابا دیگه تنها داراییم مامانم بود . وای بدترین خداحافظی ، واقعا بدترین . کاش می مردم اون هق هق های مامان رو نمی دیدم هرگز ، مامان خدا پشت و پناهت . مامان خدا نگهت داره همیشه . اصلا نمی تونستم ازش جدا بشم . مامان بهترینم .

 

نوبت به خداحافظی با Somika رسید . تا حالا هرگز به روی هم نیاورده بودیم . خداحافظی من و Somiهم همه نظرها رو به خودشون جلب کرد . این بغض چند وقته یهو ترکید و ... وای ، دیدن اشکهاش خیلی اذیتم کرد .

 

من و Somi ، پنج سال پیش توی دانشگاه با هم آشنا شدیم . یه روز که از خیابون رد می شدیم به من گفت شما چقدر لهجه تون قشنگه و با هم دوست شدیم . ما فوق دیپلم مدیریت هتل داری رو در تهران و لیسانسمون هم در کلاردشت گرفتیم ( وای کلاردشت ... اَه ه ه ه ه ه ) . تقریبا یکی دو سال بود که Somiآخر هفته ها به بهانه دانشگاه خونه ما بود و کلی حال می کردیم . تقریبا در تمام لحظات زندگیم در کنارم بود ، شادی ، غم ، خنده ، گریه . Somi و الهام ( دختر خاله عزیزم ) مدت زیادی بود که پیش من بودن . الهام 2 هفته آخر با من از اصفهان اومد تهران و یک دنیا به من لطف کرد . هر چه قدر از الهام بگم کم گفتم . Somi و الهام همه کارهای من رو می کردن بی منت و من یک دنیا ازشون ممنونم و می دونم هرگز قابل جبران نیست . الهام واقعا مثل خواهرم بود و دل کندن ازش برام خیلی سخت !

الان دیگه باید می رفتم . چهره غم زده مامان ، اشکهای Somi که بقیه آرومش می کردن ، گریه های بی امون فرشته ، چهره اشک آلود بچه ها ، هقه هق های شوکی و مینو و تموم دوستام ، Yaar که سعی می کرد چیزی به روی خودش نیاره ، پاهام رو سست کرده بود . همش دنباله بهانه ای بودم که نرم و با این همه عشق بمون ولی ناگزیر از رفتن بودم .

 

چشمام رو باز می کنم و پاکشون می کنم از اشک ، تقریبا نزدیک آمستردام هستم . پس بالاخره رفتم و فصل دیگری از من آغاز شد .

 

به امید دیدار تمام خاطرات من ، به امید دیدار

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:00

درود
اشکای من تقدیم به تو عزیز

حمید پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:49 http://www.haena.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
ممنون که سر زدی و نظر دادی
از اسم وبلاگت بدجور خوشم میاد
واقعا دنیا نامرد و بی رحمه
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد