بسم الله الرحمن الرحیم
درخواست مکرر دانشجویان ، حقیر را به نگارش این مقاله واداشت تا اگر شبهه ای وجو دارد ان شاءالله بر طرف گردد.
مرحوم مجلسی می گوید : بداء در لغت بمعناى آشکار شدن و رخ دادن کارى و دست کشیدن از کارى در حین انجام آن و امثال آن آمده است، و در اینکه آیا بداء در مورد خداى تعالى بچه نحو است و بچه معنا است احتیاج ببحث مفصلى دارد که در باب اصول عقاید علماى شیعه تحقیقاتى در این باب فرمودهاند و در اصول کافى نیز بابى در بداء عنوان کرده و قسمتى از اخبار بداء را نقل میکند هر که اطلاع کافى از آنها خواهد بکتب مفصلهاى که در این باره نوشته شده و یا بشروح اصول کافى مراجعه کند.
اصول کافى-ترجمه کمرهاى، ج1، ص: 623: کلمه بداء در لغت و عرف به معنى همان ظهور چیز بىسابقه است که به فارسى مى گویند رخداد و معنى پشیمانى و جهل و نادانى در مفهوم آن نیست و در بعضى موارد به مناسبت و قرینه از آن استفاده مىشود، مىگوید: مىخواستم بروم به شهربانى، یا داشتم مىرفتم و متوجه شدم که تحت تعقیب هستم و بداء برایم حاصل شد، یا داشتم مىرفتم بازار یادم آمد که میهمان دارم و بداء حاصل شد یا آنکه مىخواستم بروم میان جنگل وقتى نزدیک شدم دیدم شیرى در آنجا است و بداء برایم حاصل شد. همچنین در کتاب "آداب راز و نیاز به درگاه بى نیاز"، ص: 316 آمده است :
مراد از بداء آن است که خداى تعالى تحت شرایطى کارى را مقدر فرموده است ولى با عوض شدن شرایط و مناسبات آن امر مقدر نیز تغییر پیدا مىکند این تغییر گرچه معلوم حق تعالى است ولى کسانى که به لوح محو و اثبات دست پیدا کردند گمان مىکردند که آن امر بدون تغییر واقع خواهد شد ولى پس از وقوع معلوم مىشود که این امر قطعى نبوده و تحت آن شرایط خاص امکان وقوع داشته اکنون که شخص نیایشگر شرایط جدیدى را به وجود آورده آن امر مقدر تغییر کرده است
در باب امامت برای سه امام بدا را ذکر کرده اند آنگونه که برای نمونه مرحوم دربندی در کتاب اسرار الشهاده قائل به بداء در امامت علی اکبر است که پس از شهادت وی خدا امامت را به امام سجاد (ع) داده است، چنین عقیده ای در باره اسماعیل برادر امام کاظم (ع) و همچنین محمد برادر امام حسن عسگری نیز وجود دارد بدین معنی که قرار بوده (ممکن بوده که امکان امامت در هردو فرزند برابر باشد) که با فوت یکی دیگری به امامت رسیده است.
در هرحال در کتاب کمال الدین-ترجمه پهلوان، ج1، ص: 207 آمده است: و از ایشان فرقهاى هستند که به امامت امام موسى کاظم علیه السّلام معتقد شدند و پس از وى پسرش علىّ بن موسى را امام دانستند و معتقدند که او به حسب وراثت و وصایت مستحقّ امامت است، سپس امامت را در فرزندان او مىدانند تا آنکه منتهى به حسن بن علیّ عسکرىّ گردد و مىگویند او پسرى داشته است و او را «الخلف الصّالح» مىنامند و فرقهاى از ایشان معتقد به امامت محمّد بن علیّ هستند و او پیش از پدرش در گذشت، آنگاه برادرش حسن را امام دانستند و آنچه که در باره محمّد توهّم کرده بودند باطل شد و گفتند: براى خداوند بداء شد و امامت از محمّد به حسن انتقال یافت همچنان که براى او بداء شد و امامت از اسماعیل بن جعفر به موسى انتقال یافت و اسماعیل در دوران حیات جعفر در گذشت، تا آنکه حسن بن علیّ در سال 263 درگذشت و بعضى از اصحابش رجوع به امامت برادرش جعفر بن علیّ(معروف به جعفر کذاب) کردند، همچنان که اصحاب محمّد بن علیّ پس از وفات محمّد، رجوع به امامت حسن عسگری (ع)کردند.
شایان ذکر است ظاهرا شیخ صدوق از اولین کسانی است که به بداء در امامت پرداخته است البته شهید مطهری او را اخباری دانسته و البته آنچنان که از اخبار متواتر همچون حدیث جابر بدست می آید ، سلاله پاک امامان از پیش مشخص بوده است و عملا شکی در آن نیست و از طرفی نباید نظر شیخ صدوق که از بزگان بوده و کتاب فقیه از کتب اربعه از اوست را خدایی ناکرده غیر فنی دانست لیکن اینجا نظر شیخ کلینی که در اصول آورده است منطقی به نظر می رسد که البته منافاتی هم با نظر شیخ صدوق ندارد و به عبارتی دیگر مکمل آن است : بدا در امامت به علم امام قبلی آسیبی نمی زند چراکه بداء به این معنی نیست که مثلا امام صادق (ع) العیاذ بالله نمی دانسته که امام بعد از او کیست بلکه علم برابر در امامت اسماعیل و امام کاظم (علیهما سلام)داشته است در باب امامت امام عسگری و امام سجاد(علیهما سلام) نیز این الگو صادق است .
مرحوم مجلسی اعتقاد به بدا را نشانگر نقض نظریه یهود در باره خلقت ابتدایی کائنات و عدم دخالت خدا در ادامه حیات پس از خلقت اولیه می داند.(شیعه معتقد است خدا خالق است و هر لحظه آنرا هدایت می کند نه اینکه خلق کند و دیگر کنار بنشیند. گفتنی است این نظریه با عنوان خدای ساعت ساز مشهور است)
نظر نویسنده: به نظر حقیر با وجود اینکه بزرگانی همچون شیخ صدوق قائل به بدا در امامت هستد لیکن حقیر حداقل (تاکید می کنم حد اقل)نظر شیخ کلینی را کاملتر می دانم و در باب مرحوم دربندی نیز باید گفت با آنکه دشمن در روز عاشورا به احتمال زیاد به امامت علی اکبر (ع) معتقد بوده است و از همین رو نیز ایشان را سبعانه به شهادت رساندند و از طرفی دیگر شاید بتوان تعجب ابن زیاد در کوفه را نیز از این دیدگاه بررسی نمود که با دیدن امام سجاد وقتی نامشان را پرسید و امام در جواب گفت "علی بن الحسین" ابن زیاد تعجب نمود که چرا علی زنده است در حالی که در کربلا به شهادت رسیده بوده است ، در واقع او امام سجاد را با علی اکبر اشتباه گرفته بود ، البته امام حسین (ع) با علی خواندن تمام پسرانشان این نقشه را که ذریه امامت نابود شود را در کربلا ناکام گذاشت . با این وجود نظر ملا علی دربندی جای بحث دارد و حقیر نیز در سخنرانی ها اعلام داشته ام برخی معتقد به این مسئله هستند و نه اینکه نظر قطعی داده باشم هرچند دیدید در اصول کافی قبول بدا در امامت به منزله نفی علم امام قبلی نیست. فلذا به نظر حقیر در اینکه از ابتدا هم در علم الهی امام سجاد پس از امام حسین بوده است نباید شک کرد چراکه مشخص بودن سلاله پاک ائمه به تواتر رسیده است با این وجود بحث بر سر آن است که مطابق با فرموده شیخ کلینی می توان حداقل این را استخراج نمود که علم امام قبلی بر هردو فرزند برابر بوده است همچنین در این کتاب شریف آمده است: (اصول کافى-ترجمه مصطفوى، ج1، ص: 334):
امام باقر علیه السلام فرمود: اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرفست و تنها یک حرف آن نزد آصف بود، آصف آن یک حرف را گفت و زمین میان او و تخت بلقیس در هم نوردید تا او تخت را بدست گرفت، سپس زمین بحالت اول بازگشت، و این عمل در کمتر از یک چشم بهم زدن انجام شد و ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم را داریم و یک حرف هم نزد خداست که آن را در علم غیب براى خود مخصوص ساخته و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظیم.
آنگونه که ملاحظه فرمودید ،کابا لای یهود نیز به دنبال بدست آوردن این هفتاد دو حرف (یا بنا بر نظر ایشان 72 کلمه) است که حقیت آن نزد اهل بیت است ، با این وجود علم خدا بالاترین علوم است وچنان که در نظر مرحوم مجلسی دیدید شاید دست کم یکی از دلایل از این باب بوده است که شیعه بدا را خاص خدا در پاسخ به خزعبلات یهودیا بیان داشته است. در هر حال بررسی اینگونه موارد مستلزم یاری جستن از علمای دین است چراکه مباحثی مهم و البته سنگین را در بر می گیرد.
دوستان در این مقاله فقط نظرات مختلف علمای بزرگ شیعه در این باب عرضه شد و تا کید میکنم که حقیر نظر خاصی ندارم و در این باب باید به متخصصان این حوزه (روحانیت) رجوع شود در ضمن مطالعه مقاله زیر را نیز مفید می دانم:
طبق
آیات و روایات موجود، تمام پدیدههاى هستى از کوچک و بزرگ در دو کتاب یا
لوح تکوینى نوشته مىشود که هر کدام از آنها ویژگى خاص خود را دارند
وعبارتند از:
1. لوح محفوظ که
گاهى از آن به «ام الکتاب» و «کتاب مسطور» و «رقمنشور» و «کتاب مکنون»
و«کتاب حفیظ» تعبیر آورده شده است و به طورى که توضیح خواهیم داد، آنچه در
این کتاب ثبتشده قابل تغییر نیست ودگرگونى در آن راه ندارد.
2. لوح
محو و اثبات که محل ثبتحوادث و اتفاقاتى است که به مرحلهى فعلیتخواهد
رسید و به طورى که از نامش پیداست آنچه در آن نوشته شده قابل تغییر و تبدیل
است.
در آیهاى که مىخوانیم از هر دو کتاب یاد شده است:
«یمحوا الله ما یشاء ویثبت وعنده ام الکتاب» (رعد/39).
«خداوند آنچه را که مىخواهد محو مىکند و آنچه را که مىخواهد ثبت مىکند و کتاب ما در نزد اوست».
طبق
این آیه، خداوند در عالم تکوین دو کتاب دارد:یکى کتابى است که هرگاه
بخواهد، چیزى را که در آن ثبتشده مىزداید ویا چیزى را که در آن نیست ثبت
مىکند، یعنى مربوط به تغییراتى است که در قضاى الهى حاصل مىشود و دیگرى
کتابى است که ریشهى تمام پدیدههاى عالم است و نوشتههاى آن قابل تغییر
نیست.
لوح محفوظ
لوح
در لغتبه معناى صفحهاى است که در آن نوشته مىشود مانند کاغذ یا پوستیا
سنگ و یا هر چیز دیگرى که قابل نوشته شدن باشد و لوح محفوظ کتابى است که
تمام پدیدههاى عالم با قلم تقدیر در آن ثبتشده و از هر گونه تغییرى محفوظ
است و ویژگیهایى دارد که خواهیم گفت.
بدون شک تعبیر لوح و قلم براى
تقریب ذهن ماست و از باب تشبیه و یا تنزیل است و نباید آن را با قلم و کاغذ
و کتاب معمولى مقایسه کرد اگر چه به بزرگى عالم باشد، بلکه آن یک حقیقت
والایى مانند عرش و کرسى است که ما از کیفیت آن آگاهى نداریم و فقط
مىدانیم که وجود دارد و علم به وجود آن منحصرا از طریق شرع و نقل حاصل
مىشود و عقل را در آن راهى نیست.
طبق آیات و روایاتى که دربارهى لوح محفوظ آمده، این کتاب ویژگیهایى دارد که برخى از آنها عبارتند از:
1.
این کتاب جایگاه علم کلى خداوند است که شامل علم به تمامى موجودات از کوچک
و بزرگ مىشود و اعم از پدیدههایى است که فعلیتیافته و یا هنوز به صورت
قوه است و وجود عینى و خارجى پیدا نکرده است:
«...و ما یعزب عن ربک من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فى کتاب مبین» (یونس/61).
«وبه
سنگینى ذرهاى نه در زمین و نه در آسمان از پروردگارت پنهان نیست و نه
کوچکتر از آن و نه بزرگتر وجود ندارد مگر این که در کتاب مبین ثبت است».
«وما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها کل فى کتاب مبین» (هود/6).
«وهیچ جنبندهاى نیست مگر این که روزى آن بر خدا است و او «مستقر» و «مستودع» آن را مىداند، همه در کتاب مبین ثبت است».
طبق
قول راجح منظور از «مستقر» موجود زندهاى است که وجود خارجى پیدا کرده و
به فعلیت رسیده است و منظور از «مستودع» موجود زندهاى است که هنوز فعلیت
نیافته ودر مرحله قوه است.
2. همچنین این کتاب محل علم جزئى پروردگار
است و علم او به احوال اشخاص و جوامع و بروز و ظهور حوادث و اتفاقات جزئى و
شخصى در این کتاب ثبتشده و شمارش تمام موجودات در آن قرار دارد و گاهى از
آن به عنوان کتاب حفیظ یاد شده است:
«و ان من قریة الا نحن مهلکوها قبل یوم القیامة او معذبوها عذابا شدیدا کان ذلک فى الکتاب مسطورا» (اسراء/58).
«و
هیچ آبادى نیست مگر این که ما پیش از فرا رسیدن روز قیامت نابود کنندهى
آن و یا عذاب کنندهى آن با عذابى شدید هستیم، این امر در کتاب (لوح محفوظ)
نوشته شده است».
«قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ» (ق/4).
«همانا مىدانیم که زمین از آنان چه مىکاهد و کتاب محفوظ نزد ماست».
«...و کل شىء احصیناه فى امام مبین» (یس/12).
«و همه چیز را در کتاب اصلى آشکار شمارش کردیم».
«...ولا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین» (انعام/59).
«و نه خشکى و نه ترى است مگر این که در کتاب مبین قرار دارد».
«و ان ربک لیعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون و ما من غائبة فى السماء و الارض الا فى کتاب مبین» (نمل/74-75).
«همانا
پروردگارت آنچه را که در دلهایشان است و آنچه را که آشکار مىکنند مىداند
و هیچ نهفتهاى در آسمان و زمین نیست مگر این که در کتاب مبین قرار دارد».
3.
لوح محفوظ جایگاه حقیقت قرآنى است و قرآن پیش از نزول به قلب پیامبر در
آنجا قرار داشته است. البته مىدانیم که قرآن یک حقیقت تنزیلى دارد که همان
الفاظ است که به زبان پیامبر جارى شده و در مناسبتهاى خاصى در طول 23 سال
نازل شده است و یک حقیقتبسیط دارد که وراى الفاظ است و همان است که در شب
قدر یکجا بر قلب پیامبر نازل شد. این حقیقتبسیط در لوح محفوظ قرار دارد و
در این مرحله از آن به «کتاب مکنون» و «رق منشور» هم تعبیر شده است:
«بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ» (بروج/21-22).
«بلکه آن قرآن با ارزشى است که در لوح محفوظ قرار دارد».
«انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون» (واقعه/77-78).
«همانا آن قرآنى گرامى است که در کتابى پنهان قرار دارد».
«والطور و کتاب مسطور فى رق منشور» (طور/31).
«سوگند به کوه طور و سوگند به کتابى نوشته شده در برگى سرگشاده».
(البته «رق» به معناى پوست گاو است که در قدیم روى آن مىنوشتند و منظور در اینجا صفحهاى است که قابل نوشتن است).
4.
در بعضى از روایات آمده که لوح محفوظ دو طرف دارد یک طرف آن عرش خدا و طرف
دیگر آن پیشانى اسرافیل است (3) و این شاید اشاره به این حقیقت دارد که
لوح محفوظ نسبتى به خدا دارد که از این نظر نامحدود است و نسبتى به خلق
دارد که از این نظر محدود و متناهى است و مىتوان آن را به یک منشور یا هرم
معکوس تشبیه کرد که طرف بالاى آن باز و نامحدود است و طرف پایین آن محدود و
بسته است و لذا در بعضى از روایات طول آن ذکر شده است. (4)
5. این لوح
در عین محدود بودن مشتمل بر تمام مخلوقات است و مجموع پدیدههاى عالم را
دربرمىگیرد. در این باره به دو روایت زیر توجه کنید:
عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال: کان الله قبل کل شیء و کان عرشه على الماء و کتب فی اللوح المحفوظ ذکر کل شیء. (5)
«پیامبر
اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا پیش از هر چیزى وجود داشت و
عرش او بر آب بود و در لوح محفوظ ذکر همه چیز وجود دارد».
عن الصادق
علیه السلام قال: قال الله للقلم: اکتب فى اللوح المحفوظ ما کان و ما هو
کائن الى یوم القیامة فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح
من نور. (6)
«امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند به قلم گفت: هر چه را
که شده و یا تا روز قیامتخواهد شد در لوح محفوظ بنویس، پس مرکب از نور و
قلم از نور و لوح از نور بود».
6. در بعضى از روایات از امام صادقعلیه
السلام نقل شده که فرمود: لوح و قلم دو فرشته هست. (7) اطلاق فرشته به لوح و
قلم شاید از آن جهتباشد که تمام نیروهاى فعال در جهان خلقت که خدا به
آنها نقشى در تدبیر عالم داده و از آنها به «مدبرات امر» یاد کرده، نوعى
فرشته هست و در متون مذهبى به تمام نیروهاى تاثیرگذار در جهان، ملک و فرشته
اطلاق شده است و شاید هم منظور از ملک بودن لوح و قلم این باشد که آنها دو
حقیقت والایى هستند که هر کدام را ملکى حمل مىکند همان گونه که عرش را
هشت ملک حمل مىکند.
به خاطر همین روایت است که شیخ صدوق گفته است:
اعتقاد ما در لوح و قلم این است که آنها دو فرشتهاند. (8) و شیخ مفید به
او ایراد مىگیرد که این سخن دور از صواب است وبه ملائکه لوح و قلم گفته
نمىشود و از نظر لغت چنین اطلاقى شناخته نشده است. (9) ولى با توجه به
توجیهى که ما کردیم، اشکال شیخ مفید برطرف مىشود; به اضافه این که این
تعبیر در چندین روایت از امام صادق علیه السلام نقل شده است.
لوح محو و اثبات
در
مقابل لوح محفوظ، لوح محو و اثبات قرار دارد که مظهر قدرت مطلقهى خداوند
است و محتواى این لوح قابل تغییر و دگرگونى وپاک کردن و نوشتن مجدد است.
آنچه در این لوح نوشته شده صورت تعلیقى و شرطى دارد و به این شکل است که
اگر چنین شود چنان خواهد شد و اگر نشود نخواهد شد. علامه مجلسى چنین مثال
مىزند که مثلا براى زید پنجاه سال عمر نوشته شده ولى به این صورت که اگر
صلهى رحم کند، شصتسال خواهد بود و اگر قطع رحم کند، چهل سال خواهد بود پس
اگر او صله رحم کرد، در آن کتاب پنجاه سال محو و شصتسال ثبتخواهد شد.
(10)
باید دانست که خداوند دو نوع قضا و یا تقدیر دارد یکى قضاى حتمى و
دیگر قضاى تعلیقى و در مثال بالا مرگ زید قضاى حتمى و تغییر ناپذیر است ولى
زمان مرگ او قضاى تعلیقى و قابل تغییر است و گاهى از آن به اجل مسمى و ا
جل معلق تعبیر مىشود.
در آیهاى که مربوط به لوح محو و اثبات است و در
آغاز این گفتار آوردیم، عبارت «یمحوا الله ما یشاء ویثبت» به روشنى دلالت
دارد که قضاى الهى قابل تغییر است و چنین نیست که قضاى الهى، قدرت او را
محدود کند و او نتواند کارى بر خلاف قضاى خود انجام دهد. این مطلب، عقیدهى
یهود را نفى مىکند که مىگفتند خداوند جهان را بر اساس یک سلسله قوانین
کلى آفرید و دیگر نمىتواند در آن تغییر بدهد و همین قوانین دستخدا را
بسته است!
در قرآن کریم از این عقیدهى باطل یهود که اقتباسى از سخن
برخى از فلاسفهى یونان است، پاسخ داده شده و در چندین آیه به گستردگى و
نامحدود بودن قدرت خدا تاکید شده است. طبق این آیات، دستان خدا باز است و
هر چه را که بخواهد مىکند و هر روز کار جدیدى از او سر مىزند:
«و قالت الیهود ید الله مغلولة غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء...» (مائده/64).
«ویهود
گفتند: دستان خدا بسته است! دستان خودشان بسته باد و به سبب سخنى که
گفتهاند لعنتشدند، بلکه دستان او باز است و هرگونه که بخواهد انفاق
مىکند».
«...ان الله یفعل ما یرید» (حج/14).
«همانا خداوند آنچه را که بخواهد مىکند».
«یسئله من فى السموات و الارض کل یوم هو فى شان» (الرحمن/29).
«هر آن کس که در آسمانها و زمین است از او درخواست کمک مىکند او هر روزى در کارى است».
با
توجه به این آیات و آیات مشابه دیگر، خداوند همواره در حال انجام کار
جدیدى است و بر خلاف عقیدهى یهود و بعضى از فلاسفه که خدا را مانند یک
حاکم معزول مىدانند که اسیر قوانین خودساخته است، خدا هر لحظهاى مىتواند
قضا و تقدیر نوشته شده را تغییر بدهد و لوح محو و اثبات جایگاه این
تغییرهاست.
این حقیقت در قرآن کریم به صورتهاى دیگرى هم بیان شده است و
در آیاتى از قرآن از تغییر سرنوشتبرخى از اشخاص و جامعهها خبر داده و
خاطر نشان کرده است که گاهى قضاى الهى بر چیزى تعلق گرفته ولى در اثر عوامل
خاصى آن قضا تغییر داده شده است. از جملهى این موارد جریان یونس است که
هم دربارهى شخص او و هم دربارهى قوم او از چنین تغییرى خبر داده شده است:
«فلولا انه کان من المسبحین للبث فى بطنه الى یوم یبعثون» (صافات/143-144).
«و اگر او (یونس) از تسبیحگویان نبود، در شکم آن ماهى تا روزى که مردم برانگیخته شوند مىماند».
«فلو کانت قریة آمنت فنفعها ایمانها الا قوم یونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحیاة الدنیا و متعناهم الى حین» (یونس/98).
«پس
چرا مردم آبادى ایمان نیاوردند که تا ایمانشان به آنان سودى بدهد(آنها به
موقع ایمان نیاوردند) مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند، عذاب خوارى در
زندگى دنیا را از آنان برداشتیم و آنها را تا زمانى معین برخوردار کردیم».
در
آیهى نخست اظهار مىدارد که قرار بود یونس تا روز قیامت در شکم ماهى
بماند ولى او در شکم ماهى به تسبیح خدا پرداخت و خدا این قضا را تغییر داد و
او را از شکم ماهى بیرون آورد و از آیه بعدى فهمیده مىشود که قرار بود بر
قوم یونس بلا نازل شود ولى این قوم وقتى آثار بلا را دیدند ایمان آوردند و
آن بلا از آنان برداشته شد و تا مدتها در رفاه و آسایش بودند.
علاوه بر
چنین آیاتى که دربارهى شخص یا قوم خاصى نازل شد، در چندین آیه از قرآن به
طور کلى تغییر قضاى الهى و سرنوشت مردم به وسیلهى کارهاى خوب یا بد آنها
مورد تاکید واقع شده است:
«...ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم...» (رعد/11).
«همانا خداوند حالت قومى را تغییر نمىدهد مگر این که آنها خودشان حالشان را تغییر بدهند».
«و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون» (اعراف/96).
«واگر
مردم آبادیها ایمان مىآوردند و پرهیزگارى مىکردند، برکتهایى از آسمان و
زمین براى آنان مىگشودیم ولى تکذیب کردند، پس آنان را به سبب آنچه انجام
دادند مؤاخذه نمودیم».
همچنین در روایات بسیارى، از تاثیر اعمال خوب یا
بد مانند حسن خلق و صلهى رحم و صدقه دادن و یا گناهان ویژه در سرنوشت
انسان و فراخى و تنگى روزى و بلندى و کوتاهى عمر مطالب روشن کنندهاى آمده
است. جایگاه این تغییرات که در قضاى الهى صورت مىگیرد، همان لوح محو و
اثبات است و آن کتابى است که حوادث روزمره و اتفاقاتى که براى بشر رخ
مىدهد در آن ثبتشده و شاید در آیاتى که در زیر مىخوانیم منظور از کتاب
همان لوح محو واثبات باشد:
«...و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب »... (فاطر/11).
«و هیچ کهنسالى عمر داده و یا از عمر او کاسته نمىشود مگر این که در کتابى است».
«ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب»... (حدید/22).
«شمارا مصیبتى در زمین و نه در جانهایتان نمىرسد مگر این که در کتابى است».
همانگونه
که دربارهى لوح محفوظ گفتیم ما از کیفیت لوح محو و اثبات بىخبریم ولى
مىدانیم که آن از جنس قلم و کاغذ معمولى نیستبلکه حقیقتى مانند عرش و
کرسى است و در ملکوت عالم جاى دارد.
از میرداماد نقل شده که او گفته
است:«لوح محو و اثبات همان قلوب ملائکه ونفوس مدبرات علویه است که چون
آیینه، حقایق وجود در آن نمودار است و در آن تغییر و تبدیل رواست». (11)
ولى همانگونه که گفتیم تطبیق اصطلاحات قرآنى با اصطلاحات فلسفى و عقلى کار پسندیدهاى نیست وباید از آن پرهیز کرد.
آنچه
مسلم است این است که لوح محفوظ جایگاه و مظهر علم خدا و لوح محو و اثبات
مظهر قدرت خداوند است و وجود لوح محو و اثبات، این حقیقت را ثابت مىکند که
هیچ چیزى حتى مقدرات و قضا و قدر و قوانین حاکم بر طبیعت نمىتواند قدرت
خدا را محدود کند و او همواره و هر لحظه توانایى انجام هر کارى را دارد و
این درست مقابل نقطهى نظر برخى از فلاسفه و یهود است، همانگونه که پیش از
این توضیح دادیم.
در برخى از روایات در تفسیر آیهى شریفهى «یمحوا
الله ما یشاء و یثبت» که در آغاز آوردیم، تصریح شده است که طبق این آیه
قضاى الهى قابل تغییر و دگرگونى است و برخى از اعمال خوب یا بد، سرنوشت
انسان را تغییر مىدهد و خداوند هر چه را بخواهد مقدم و آنچه را که بخواهد
مؤخر مىکند و او هر گونه تغییرى را که بخواهد مىدهد:
عن على علیه
السلام انه سال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عن هذه الایة: «یمحوا
الله ما یشاء و یثبت» ، فقال: لاقرن عینیک بتفسیرها و لاقرن عین امتی بعدى
بتفسیرها: الصدقة على وجهها و بر الوالدین و اصطناع المعروف یحول الشقاء
سعاة و یزید فى العمر و یقى مصارع السوء. (12)
از امیرالمؤمنین علیه
السلام نقل شده که او از پیامبر خدا دربارهى این آیه «یمحوا الله ما یشاء
و یثبت» پرسید، آن حضرت فرمود: چشمان تو را با تفسیر آن روشن خواهم کرد و
چشمان امتخود را نیز با تفسیر آن روشن خواهم کرد، صدقه دادن درست و نیکى
به پدر و مادر و انجام کار خوب، شقاوت را تبدیل به سعادت مىکند و بر عمر
مىافزاید و از حوادث بد حفظ مىکند».
عن ابى عبد اللهعلیه السلام فى
هذه الایة«یمحوا الله ما یشاء و یثبت» قال: هل یمحى الا ما کان ثابتا و
هل یثبت الا ما لم یکن؟ (13)
امام صادق علیه السلام در تفسیر این
آیه«یمحوا الله ما یشاء و یثبت» فرمود: آیا جز این است که آنچه را که
ثابتبوده محو مىکند و آنچه را که نبوده ثابت مىکند؟
کان على بن
الحسین علیمها السلام یقول: لولا آیة فى کتاب الله لحدثتکم بما کان وبما
یکون الى یوم القیامة، فقلت له: ایة آیة؟ قال: قال الله : «یمحوا الله ما
یشاء و یثبت». (14)
«امام سجاد علیه السلام مىفرمود: اگر آیهاى در
قرآن نبود شما را از آنچه شده و آنچه تا روز قیامتخواهد شد خبر مىدادم.
گفتم: کدام آیه؟ فرمود: آیهى«یمحوا الله ما یشاء و یثبت»».
از نظر شیعه بدا همان کارى است که خداوند در لوح محو و اثبات مىکند
و چیزى فراتر از آن نیست و این که بعضى از نویسندگان اهل سنتبه شیعه نسبت
مىدهند که گویا شیعه معتقد است که گاهى خدا چیزى را نمىداند و سپس علم
بر او عارض مىشود و این همان بداست، نسبت ناروا و خلاف واقعى است و هرگز
شیعه بدا را به این معنى بر خدا اثبات نمىکند و از آن بىزار است.
بر
حسب اخبار معتبر آن چه خداوند از علوم و آگاهی به امور غیبی به نبی و ولی
عطا میکند و آنها را مأمور اِخبار از آنها مینماید از امور حتمیه است
(لوح محفوظ) که «بدا» در آنها نیست.
مثلاً در خبر پیامبر صلّی
الله علیه وآله وسلّم از قتل عمّار به دست گروه ستمگر یا خبر آن حضرت از
شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام و شهادت حضرت سید الشهداء علیهالسلام
و سایر مصیبتها که بر اهل بیت علیهمالسلام وارد میشود، و یا این که
حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از اهل بیت اولین کسی خواهد بود که به آن
حضرت خواهد پیوست، و این که دین اسلام عالمگیر می شود،و حضرت مهدی
علیهالسلام در آخرالزمان ظهور مینماید و بیان صفات و خصایص او و دهها
خبر مسلّم دیگر و همین طور است خبرهای غیبی حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام
که بسیاری از آنها را اهل سنّت هم روایت کردهاند و خبرهای سائر ائمه
علیهمالسلام از امور غیبی که این خبرها بدا پذیر نیستند و به عبارت
صحیحتر در این وقایع «بدا» واقع نخواهد شد و گرنه آن بزرگواران از آن خبر
نمیدادند.
اخباری که از وجود «بدا» در خبرهای غیبی ایشان سخن گفتهاست یا بسیار نادر است یا ضعف سند دارند و یا دلالت آنها کامل نیست.
به
عنوان مثال عده ای به جریان بدا در داستان مرگ اسماعیل فرزند امام صادق
علیه السلام استناد میکنند که گویا امام صادق علیه السلام گفته بود:
«ما بدا لله فی شیء کمابدا له فی اسماعیل ابنی»[کمالالدین، ج 1، ص 69]
«خدا را هیچ بدایی حاصل نشد مانند بدایی که دربارهی فرزندم اسماعیل حاصل شد»
گفتهاند
که گویا امام صادق علیه السلام نخست اسماعیل رابه امامت پس از خود تعیین
کرده بود و چون او در زمان حیات پدرش مرد، امام صادق علیه السلام این سخن
را گفت.
البته ما این روایت را به صورت مسند در کتب حدیثی شیعه نیافتیم و
شیخ صدوق آن رابه صورت مرسل نقل میکند و سپس روایت دیگری میآورد که در
آن به جای «اسماعیل ابنی» «اسماعیل ابی» آمده که روایت را مربوط به جریان
ذبح اسماعیل توسط ابراهیممیکند. صدوق سپس در هر دو روایت تردید میکند.[
شیخ صدوق، التوحید، ص 336]
اما پاسخ:
اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق علیه السلام بود، و به حسب روال طبیعی و آنچه در بین مردم مشهور بود وی باید امام می شد ؛
زیرا شیعیان روایتی دارند که در آن آمده است:
الأمر فی الکبیر ما لم تکن فیه عاهة
امامت در فرزند بزرگ است ، مگر اینکه وی بیماری داشته باشد ( که سبب رویگردانی مردم از وی شود )الکافی ج 1 ص258
که
البته این روایت از جهت رجالی با سند صحیح به دست ما نرسیده است و در آن
سهل بن زیاد ابو یحیی الواسطی است که امامی است اما وثاقت وی ثابت نشده
است. و تحریف مضمون همین روایت بود که سبب گمراهی عده ای از شیعیان بعد از
شهادت امام صادق علیه السلام گردید ؛ زیرا عبد الله أفطح فرزند دیگر امام،
از امام کاظم علیه السلام بزرگتر بود و لذا عده ای با تحریف این روایت قسمت
آخر آن را که می گوید امام نباید از جهت جسمی مشکلی داشته باشد، برداشته و
از آن برای اثبات امامت عبد الله افطح استفاده کردند. زیرا سر عبد الله
افطح ، حالت طبیعی نداشت و لذا به وی افطح می گفتند
اما طبق روایات
رسیده از اهل بیت ، امام بعد از امام صادق علیه السلام فرزند دیگر حضرت
یعنی موسی بن جعفر بودند . لذا این مطلب برای مردم ایجاد شبهه کرده بود .
به همین جهت خداوند متعال اسماعیل را در حیات پدر از دنیا برد تا همگان
بدانند که امام بعد از ایشان حضرت موسی بن جعفر علیهم السلام است . این
مطلب یعنی از دنیا رفتن اسماعیل برای بیشتر مردم عجیب بود ؛ زیرا ایشان
چنین فکر می کردند که وی امام خواهد شد اما خداوند وعده خود را عملی ساخت .
بداء
یعنی آشکار شدن برای مردمی که آگاهی ندارند؛ اما وقتی شخصی آگاهی داشته
باشد دیگر برای او بدا معنی ندارد؛ حضرت این جمله را نسبت به کسانی مطرح
کرده اند که نام دوازده امام را نمی دانستند به سبب بزرگتر بودن اسماعیل
گمان می کردند او باید امام شود و یا نام دوازده امام را می دانستند ،اما
با خود می گفتند چگونه ممکن است با وجود برادر بزرگتر، کوچکتر امام شود و
این مساله را تناقضی در روایات شیعه می پنداشتند ، برای ایشان بدا شد؛ اما
کسانی که علم به دوازده امام داشته و می دانستند امام کاظم امام خواهند
شد، و در این مطلب شکی نداشتند، دیگر زنده بودن یا نبودن برادر بزرگتر
برای آنها تاثیری نداشت.
مرحوم
شیخ مفید، درباره روایت امامت فرزند امام صادق(علیه السلام) مى نویسد:
روایت «ما بَدَأ اللهُ فی شَیء کَما بَدَأ لَهُ فی إسْماعیلَ» مربوط به
منصب امامت نیست، بلکه بدا مربوط به مرگ اسماعیل است ، چنان که در حدیث
دیگرى از امام صادق(علیه السلام)روایت شده که فرمود: خدا در دو نوبت که
اسماعیل بیمار شد، مرگ او را مقرر فرمود که به وسیله دعا و درخواست من، از
مرگ نجات یافت و خداوند دعاى مرا پذیرفت [24].
بهتر است دوباره نظری دقیق در پاسخ داده شده داشته باشید
اما
اینکه اهل سنت می گویند امام در ابتدا اسماعیل را به جانشینی معرفی کرده
بودند !!! نه تنها با تاریخ موافقت ندارد، بلکه تاریخ مخالف آن است، زیرا
در روایات شیعه از زمان پیامبر نام دوازده نفر جانشین و لقب ایشان مشخص است
و بدین سبب نه تنها برای امام، بلکه آگاهان شیعه نیز شکی نداشتند که امام
بعد از حضرت جعفر صادق (علیه السلام)چه کسی است .
بدا
در مساله امامت به معنی تغییر شخصیت و نام امام بعدی در علم معصوم راه
ندارد و نام ایشان از ازل بر عرش الهی ثبت بوده. بدا به این معنی از شبهات
احمد کاتب است. که پاسخ داده شد.
وسع حقیر در پاسخ همین قدر بود قطعا با تحقیق بیشتر در محضر علما و محققین درک بهتری حاصل خواهد شد
3. بحارالانوار:57/366.
4. همان، ص375.
5. همان، ص207.
6. همان 368.
7. همان، ص 369.
8.. اعتقادات صدوق، ص 44، چاپ کنگره شیخ مفید.
9. تصحیح الاعتقاد، ص 74، چاپ کنگره.
10. بحارالانوار:4/131.
11. به نقل کمرهاى در شرح اصول کافى:1/607.
12. الدر المنثور:4/66.
13. کافى:1/146.
14. تفسیر عیاشى:2/215.
15.رجوع شود به تورات، سفر پیدایش، باب 6، جمله 6.
16. کافى:1/146.
17. توحید صدوق، ص 334.
18. تفسیر عیاشى:2/218.
19. بحارالانوار:4/111.
20. الاعتقادات، ص 40،چاپ کنگره شیخ مفید.
21. شیخ صدوق، التوحید، ص 336.
22.
مامقانى، تنقیح المقال:1/133 پیش از مامقانى هم خواجه نصیر طوسى در پاسخ
به تهمت نارواى فخر رازى به ائمه شیعه، این روایت را ضعیف دانسته است. رجوع
شود به: محصل افکار المتقدمین والمتاخرین، ص 365(پاورقى).
23. این روایت علاوه بر کتب شیعه در برخى از منابع اهل سنت هم آمده است مانند: فرائد السمطین از حموینى:2/134.
24. تصحیح الاعتقاد ، شیخ مفید ، نقل از بحارالانوار، ج 4 ، ص 127 و فصول المختاره، ص 309
به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت صاحب الزمان که صد البته نزدیک است.