نوروز در قلب هر کسی است .  

 در دل و جانش .

 در روزی که آن روز برایش روز دیگری باشد ، واقعا روز دیگری باشد .

 نوروز در خود انسانهاست . برای خود انسانها ،

 روزی که چیز تازه ای بیافرینی . کاری کنی .

چیزی که فکر کنی ، حس کنی  و با دل و جان ببینی که انسان هستی . انسان .

 

سلامی گرم به تمام دوستان گلم    

 

فقط بگم عیدتون مبارک

 

دعا می کنم امسال سال خوبی برای همه دلای مهربون باشه

 

و همه به آرزوهای دلشون برسن

 

این دعا هم از طرف خودم برای همه ی شما عزیزان

 

خدایا :

 

دلم را همچون نی لبکی چوبین بر لبهای خود بگذار

 

و زیباترین نغمه هایت را در فضای زندگی مردمان مترنم کن

 

چنان بنواز دلم را که هر جا نفرتی هست عشق باشم من

 

هر جا تردیدی هست ایمان باشم من

 

هر جا ناامیدی هست امید باشم من

 

هر جا تاریکی هست روشنایی باشم من

 

هر جا غمی هست شادمانی باشم من.

 

خدایا:

 

توانم ده تا دوست بدارم بی چشم داشت

 

 و بفهمم دیگران را حتی اگر نفهمند مرا...

 

آمین

 

 

 


آری ای هموطنان...

 

سلام به شما عزیزانی که  به این وبلاگ میاین .

 

 چه اونایی که نظرتونو بیان میکنین وچه اونایی که بیان نمیکنین.

 

 در هر دو صورت از همتون ممنونم.

 

 این متنی رو که این دفعه گذاشتم از نویسنده ایه به نام( کارو)

 

که من خیلی از متناش و شعراش خوشم میاد  یه جورایی فکر میکنم

 

نوشته هاش خیلی شبیه جایی که من دارم زندگی میکنم.

 

به قول یکی از عزیزان شاید من و شما هیچ کدوم از این دردا رو نداشیتم

 

 ولی داریم میبینیم که چی به چیه...نه؟!!! 

 

 میدونم طولانیه ولی لطفا تا آخرش بخونین و اگه زحمتی نیست

 

 نظرتونو بگین برام...

 

بعد از این هم یه پست دیگه میذارم و میره تا سال دیگه

 

 البته اگه خدا بخواد و زنده موندم.

 

  ممنون از لطف همتون...

 

 

 

آری ای هموطنان...

 

چشمه ی عشق در این ملک سراب است ، سراب

 

پایه ی عدل وشرف پاک خراب است ، خراب

 

عز و مردانگی وفهم عذاب است ، عذاب

 

جور بر مردم بدبخت ثواب است ، ثواب

 

آه... ای چشم زمین ، غافله سالار زمان

 

بازگو با من سر گشته خور عالمتاب

 

آدمیت به کجا رفته ؟ کجا رفته شرف ؟

 

کو حقیقت ؟ ز چه رو مرده ؟ چرا رفته به خواب ؟

 

این چه نظمیست ؟ چه رسمیست ؟ چه وضعیست ؟ خدا !

 

سبب این همه بدبختی وغم چیست؟ خدا !

 

جز خدایان زرو، کهنه پرستان پلید :

 

هیچکس زنده در این شب بخدا ،  نیست خدا !

 

کی رسد روز و شود چیره بر این ظلمت تار؟

 

که پیاده است در آن حق و ستمکار سوار

 

زیر خاک است گل و زینت گلدانها خار !

 

 فقر میباردش از هر در و از هر دیوار

 

سرنوشت همه بازیچه ی مشتی عیار !

 

سر زحمت به طناب عدم ، از دار بدار !

 

زندگی ، پول ! نفس ، پول ! هوس ، پول ! هوار

 

مرغ حق ، یخ زده  اندر قفس  پول ! هوار

 

قدرتی کو که بر آید ز پس پول ؟ هوار

 

هموطن ! خنده مکن بر رخ این مردم خوار؟

 

صحبت از عید مکن ، بگذر و راحت بگذار!

 

زاده ی فقر کجا و طرب فصل بهار؟

 

من بیکار که صد بار بمیرم هر روز!

 

بالشم سنگ ، دلم تنگ و تنم بستر سوز!

 

کت من در گرو عید گذشته است هنوز !

 

به من آخر چه ؟ که نوروز سعید است امروز؟!

 

کهنه روزم چه بود آخر؟ که چه باشد نوروز؟

 

هفت سین من اگر بودی و می دیدی چیست ؟

 

همنشین من غارتزده می دیدی کیست ؟

 

می زدی داد ،  فلک تا به فلک ، زنگ به زنگ !

 

که تفی بر تو محیط ، شرف آلوده به ننگ !

 

هفت سین ! وه که چه سینی و چه هفتی همه رنگ :

 

سینه ای کشته دل  ، و سوز سرشکی گلرنگ !

 

سرفه های تب و سرسام سکوتی دلتنگ!

 

سفره ای خالی و سرما و سری بر سر سنگ !

 

آخر ای هموطنان !!!

 

سالتان باد به صد سال فرحبخش ، قرین!

 

هفت سین کی به جهان دیده ؟ کسی بهتر از این ؟

 

دیده هر سو که بیفتد ، ز یسا ، روز یمین

 

سایه ی فقر سیه کرده سر و روی زمین

 

سبز برگ درختان همه بی لطف و حزین

 

لاله را ژاله صفت اشک الم گشته عجین!

 

زن غمین ، مرد غمین ، بچه غمین ، پیر غمین !

 

وه ! اگر سرتاسر این ملک ستمدیده ی زار

 

نفسی نیست دهد مژده ز ایام بهار ...

 

شیون درد و فغان ، داده به سر ، باد وزان

 

جای می! خون می چکد از چشم رزان !

 

اینکه چیزی نبود ای هموطنان ، بدتر از آن :

 

عجب اینجاست : که افتاده ز پا چرخ زمان !

 

کی فلک دیده به خود !!!

 

‌ فصل خزان بعد خزان؟؟؟

 

 
 

حسنک کجایی...

 

سلام به همه دوستان گلم

 

به من گفتن چرا اینقدر غمگین ؟؟؟

 

منم گفتم این دفعه یه ذره شادش کنم

 

البته زیاد نه

 

 

 حسنک...پتروس...کبری...ریزعلی...کوکب خانم...چوپان دروغگو...

گاو ما ما می کرد

 

گوسفند بع بع می کرد

 

سگ واق واق می کرد

 

و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی

 

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.

 

حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.

 

او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.

 

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

 

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

 

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .

 

کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.

 

کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند

 

چون او با پتروس چت می کرد.

 

پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.

 

پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد

 

چون زیاد چت کرده بود.

 

او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.

 

پتروس در حال چت کردن غرق شد.

 

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود

 

 اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .

 

ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .

 

ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .

 

ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله  درد سر نداشت.

 

قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .

 

کبری و مسافران قطار مردند.

 

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.

 

خانه مثل همیشه سوت و کور بود .

 

الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد

 

او حتی مهمان خوانده هم ندارد.

 

او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.

 

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد

 

او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.

 

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت ..... فروخت .

 

اما او از چوپان دروغگو گله ندارد

 

چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد

 

 به همین دلیل است که:

 

 دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد

 

 

 


سقوط...

 

 

سقوط می کنم ،

 

 هر بار از لبه ی تاریک حرفهایی که سمت و سویی ندارند !
حرفهایی که تو از دلت می زنی و من از تنهاییه بی پایان ...

آری...هربار...سقوطی مرگبار میکنم!!!

امید بهبودی ام نمی رود ...



گویی باور نکرده ای ...

خلاص نشده ام از خوابکده ی دربدری های مزمن لحظه ها !

جاده ها مثل مار می پیچند روی تلاشهایم ...

و شاید تلاشهایت

و دستان سرد من در جیب زمان ... خواب رفته !



چرا مضطربی ؟

 

از احساس نامه ای که نخوانده ای و اصلا هنوز نیامده ؟!!!

یا شاید سکوت کرده ای از بی صبری !؟



پس من چه کنم ، که ذره ذره ی جویده شده ی روزهایم

با طعمی گس در دهان ظالم روزگار جا مانده !



مدتهاست کشنده ترین ساعات ،حوالی من در چارچوب اتاقم ...

 

تاب می خورند !

و آفتاب لا به لای پنجره ی چشمانم ... گم شده .



می دانم ... می دانی ... دیر زمانی ست ...

کندترین رویای شبانه ما  با کابوسهایی از آینده

 

 هم خواب شده اند ...

کاش صبح می شد .



در اندیشه ی چون و چرای دل شکسته ام نباش ... عزیز !

که زوال من شاید از همان نقطه ی آغاز  ما  بود ...

 

 

 

 

 

 

 



شهر....

                                  

                                      سلام عزیزان

 چند روزه که می خوام بنویسم ولی اصلا حال و حوصله ندارم .

 نه اینکه فکر کنین چیزی برای نوشتن نیست ها...  نه هست ولی ...

 نزدیک دو ماه از زمستون هم گذشت .. مثل همه ی فصلهای دیگه! مثل باد! مثل برق!

 ولی اینجا یعنی مشهد  بازم مثل هر سال نه بارونی! نه برفی! بازم تابستون مشکل آب داریم.

 سخته ولی عادت کردیم. از همین الان دارن برنامه ریزی میکنن برای جیره بندی آب!!!

 خوب بی خیال ! اگه بخوام بگم تا فردا صبح باید بنویسم .شما هم که حال خوندنشو ندارین

 پس میریم سر اصل مطلب...

 والا چند روز پیش یکی از دوستام یه مطلب برام فرستاد که خیلی ازش خوشم اومد و گفتم

 بذارمش اینجا.

 شما هم اگه دوست داشتین بخونین و اگه حالشو داشتین نظرتونو در موردش بگین.

 از همتون ممنونم...

 

                                      شهر هرت

 

 شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب.

 شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگه رو می شناسن .

 شهر هرت جایی است که همه بد هستن مگر اینکه خلافش ثابت بشه.

 شهر هرت جایی است که دوست بعد از شنیدن حرفات بهت می گه:‌ دوباره لاف زدی؟؟

 شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و           همسر ندارند.

 شهر هرت جایی است که درختا علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند  تا ماشینها راحت تر برانند.

 شهر هرت جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان  کنند.

 شهر هرت جایی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند

 اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند.

 شهر هرت جایی است که همه با هم مساویند و بعضی ها مساوی تر.

 شهر هرت جایی است که برای مریض شدن و پیش دکتر رفتن حتماْ باید پارتی داشت.

 شهر هرت جایی است که با میلیاردها پول بعد از ماهها فقط می توان  برای مردم مصیبت دیده چند چادر برپا کرد.

 شهر هرت جایی است که خنده عقل را زائل می کند

 شهر هرت جایی است که زن باید گوشه خانه باشد و البته آن گوشه که آشپزخانه است و به آن می گویند مروارید در صدف.

 شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار

  تا کار کنن وپول تاکسیشونو در بیارن.

 شهر هرت جایی است که 33 بچه کشته می شن و مامورای امنیت شهر می گن:

 به ما چه. مادر پدرا می خواستند مواظب بچه هاشون باشند.

 شهر هرت جاییه که نصف مردمش زیر خط فقرن

 اما سریالای تلویزیونیشو توی کاخها می سازن.

 شهر هرت جایی است که 2 سال باید بری سربازی تا بلیط پاره کردن یاد بگیری.

 شهر هرت جاییه که موسیقی حرام است حرام.

 شهر هرت جایی است که گریه محترم و خنده محکومه.

 شهر هرت جایی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه.

 شهر هرت جایی است که هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموزی.

 شهر هرت جایی است که همه شغلها پست و بی ارزشند مگر چند مورد انگشت شمار.

 شهر هرت جایی است که وقتی می ری مدرسه کیفتو می گردن مبادا آینه داشته باشی.

 شهر هرت جایی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است.

 شهر هرت جایی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه...

 شهر هرت جایی است که وقتی از دختر می پرسن می خوای با این آقا زندگی کنی

 می گه:  نمی دونم هر چی بابام بگه.

 شهر هرت جایی است که وقتی می خوای ازدواج کنی 500 نفر رو دعوت می کنی

 و شام می دی تا برن و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنن.

 شهر هرت جایی است که هرگز نمی شه تو پشت بومش رفت

 مگر اینکه از یک طرفش بیفتی..

 شهر هرت جایی است که .......

                        خدایا این شهر چقدر به نظرم آشناست!!!!!!

 

 



روز عشق رو به همه ی عاشقا تبریک میگم...

                    


باران...

 

سلام عزیزان

 

آپ این دفعه ی من برای بعضیهاتون تکراریه.

 

چون یکی دو ماه پیش این شعر رو گذاشته بودم.

 

اما من این شعر رو خیلی دوست دارم برای همین هم دوباره گذاشتم.

 

من کلمه به کلمه ی این شعر رو قبول دارم و مطمئنم  از هیچ  لحاظ

 

عدلی تو این دنیا وجود نداره.

 

دوست دارم شما هم تا آخرش بخونین و نظرتون رو بگید ...

 

 

باز باران بی ترانه

باز باران , با تمام بی کسی های شبانه

می خورد بر مرد تنها , می چکد بر فرش خانه

باز می آید صدای چک چک غم... باز ماتم

من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده

نمی دانم.. نمی فهمم

کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟

نمی فهمم , چرا مردم نمی فهمند

که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد

کجای ذلتش زیباست؟؟؟

نمی فهمم... کجای اشک یک بابا

که سقفی از گل و آهن به زور چکمه های باران

به روی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده

کجایش بوی عشق وعاشقی دارد؟؟؟

نمی دانم.. .نمی دانم چرا مردم نمی دانند

که باران , عشق تنها نیست

صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست

کجای مرگ ما زیباست.. .نمی فهمم!!!!؟

یاد آرم , روز باران را

یاد آرم مادرم در کنج باران مرد

کودکی ده ساله بودم

می دویدم زیر باران.. .از برای نان

مادرم افتاد

مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد

فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود

نمی دانم

کجای این لجن زیباست؟؟؟؟

بشنو از من , کودک من

پیش چشمم, مرد فردا

که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالادست

  و آان باران که عشق دارد ... فقط جاریست برای عاشقان مست

و باران من و تو درد و غم دارد

خدا هم خوب می داند که

این عدل زمینی , عدل کم دارد...!

 

  

  

 

 

 


زورق...

 

تو زورق کوچکی هستی که حرف می زد با من

 

و می برد مرا تا هجوم آبی ها

 

و ترجمه می کرد شکل تازه ی اشیاء را

 

و به  دنبال بادها گره می خورد

 

و خوب می دانست که انتهای کدام رود

 

به بیکرانی دریا می سپارد ره؟

 

بیا به  شکل نور سفر کنیم به انتهای بی پایان

 

و فرض کنیم تمام جهان به سان یک خط ممتد ادامه خواهد داشت.

 

چقدر این جاده های مخوف بی پایان

 

به سوی حسرت و اعجاب پیش می رانند.

 

و یک تجلی جاوید به روی شانه ی امواج نشسته است هنوز!

 

زورق طلایی کوچک !!!

 

مرا بخوان به نیایش! به آبهای قدیمی

 

مرا بخوان به سکوت و نهایت یک دوست

 

ببر به پیش اناری که در میان دو دست به سوی نقطه ی ابهام عشق ره می برد.

 

ببر به نماز شقایق! به مهر! به نور!

 

به گرمی نفس یک قناری تنها

 

مرا به چلچله ها! مرا به آیت یک ابر!

 

مرا ببر به نهاد نخست یک انسان!

 

و دوست را نشان بده

 

و دوست آن عبور همیشه

 

و دوست یک رؤیا

 

مرا ببر به سکون سنگ و بگو خورشید بیاید پایین به روی شانه ی من

 

و من همان تلخی میوه ممنوع به نام آدم و حوا

 

و من همان هبوط و حیات

 

و من همان نگاه همیشه بر گردن قابیل!

 

ای زورق قدیمی کوچک

 

مرا ببر با خود!!!

 



تولدمن...

 

 سلامی گرم به همه ی دوستان گلم

ممنون از اینکه به من سر می زنین. شما واقعا منو با نظراتتون شرمنده می کنین...

از همتون ممنونم.

می دونین چرا این دفعه زودتر آپ کردم؟

چون امسال تولد من با روز عاشورا یکی شده

 و نمی خوام تو اون روز عزیز از تولدم بنویسم .

برای همین هم گفتم یکی دو روز زودتر آپ کنم.

 

متن زیر رو تقدیم می کنم به

همه ی کسانی که روز و یا ماه تولدشون با من یکیه.

 

امروز برای من روز مقدسی است

امروز مثبت ترین روز خداست

چند سال پیش درهمین روز بود که من دنیایی شدم،

من فهمیدم دنیا سرزمین وسیعی است پرازمشکلات سخت.

من هم موجودی هستم وسیع تر و سخت تر از دنیا.

من فهمیدم

 برای نسوختن درگرما باید خود را به میان آب و آتش زد، نه درمیانه آن.

همان روز درگوش من خواندند: تو آمدی که برگردی، نیامدی که بگردی!

همان روز به من گفتند:

شعر، صدا، آب، هوا، مادر، پدر خدا و عشق مال تواست

همان روز فهمیدم

 که هیچ مجالی از«لحظه» خالی نیست و لحظه هم جای بی خیالی نیست.

من فهمیدم که پدرومادر از ثانیه های بیداری من و گریه های من لذت می برند

 و دورو بری ها از لحظات خفتن و سکوت و مردگی من.

من در امروزی فهمیدم که تقدیرم نه گیاه است، نه حیوان است،

 نه فرشته و جن است، نه جماد است و نه چیزدیگر.

قدر من انسان بودن است

و این قدر تا ابد درقبر نمی خوابد حتی اگر من فراموشش کنم.

من فهمیدم که باید شکرگزار بود به خاطر همه چیزهایی که خدا به ما داده

 و باید شکرگزاربود که خدا هرآنچه

را که از او می طلبیم به ما نمی دهد!

امروز مثبت ترین روز خدا است،

امروز روز تولد من است....

نه،امروز روز تولد من و یک نفر دیگر است... و شاید صدها نفر دیگر !

مبارکمان باشد!

 


خدا...

 

تصمیم میشود که خدا را عوض کند

 

حتی ترین همیشه - صدا - را عوض کند

 

هی داد می زند که منم این خود منم

 

هی جیغ می کشد که هوا را عوض کند

 

این قلب تیر خورده به دردش نمی خورد

 

باید تمام وسوسه ها را عوض کند...

 

هی پلک می زند که تویی؟ این خود تویی؟

 

برگشته ای که چی؟ که خدا را عوض کند

 

تقویم های  کهنه ی  بی اتفاق را؟

 

این کاغذ مچاله ی  کنج اتاق را؟

 

این بودن کش آمده در متن درد را

 

این متن خیس خورده و این چای سرد را؟

 

این زندگی که روح مرا تیر می کشد

 

این عقربه که مرگ مرا دیر می کشد

 

دست مرا به آخر دنیا نمی برد...

 

طفلک! چقدر زجر کشیدی! چقدر بد!

 

من درک می کنم که تو تنها و بی کسی

 

من درک می کنم که به جایی نمی رسی

 

من درک می کنم...

 

که همین زندگی بس است؟!

 

یا یک خدای بی غلط مهربان که هست؟

 

من درک می کنم که تو یک شخص دیگری

 

آرام و مهربانی و از من که بهتری!

 

اما من از ادامه ی  شب حرف میزنم

 

از چند قدم به عقب حرف می زنم

 

از عده ای خدای فراری بی زمان

 

از عده ای خدای بد در پی مکان

 

از دستهای حوصله داری که سالهاست

 

تفهیم می شوند به من:آسمان خداست

 

تصمیم می شود که خدا را ...‌‍‌‌[صدای در]

 

مادر- سکوت- من و دل خالی پدر...

 

 

جدیدترین عکس های یوزارسیف و الهام حمیدی

 

عکس های مراسم ازدواج یوزارسیف در سریال حضرت یوسفمصطفی زمانی در نقش یوسف پیامبر ٬ یوزارسیف و الهام حمیدی در نقش آشات ٬ همسر یوزارسیف در کنار خدمتکاران و ندیمه های قصر هنگام مواجهه با زلیخای پیر و ناتوان و کاهنان دستگیر شده ی معبد آمون در سریال یوسف پیامبر:

مصطفی زمانی در نقش یوسف پیامبر ٬ یوزارسیف و الهام حمیدی در نقش آشات ٬ همسر یوزارسیف در کنار لیلا بلوکات در نقش ملکه نفر تی تی ٬ همسر اخناتون و کتایون ریاحی در نقش زلیخا ٬ همسر سابق عزیز مصر و ندیمه ی مخصوصش در حالیکه از شدت پیری و بیماری کور و ناتوان شده است و بعد توسط یوسف با اذن خداوند جوان می شود و با یوزارسیف ازدواج می کند و ایمان می آورد:


مصطفی زمانی در نقش یوسف پیامبر ٬ یوزارسیف در حالیکه به صدارت مصر رسیده است هنگام مواجهه با پدرش بعد از سال ها فراق و دوری در سریال یوسف پیامبر:

مصطفی زمانی در نقش یوسف پیامبر ٬ یوزارسیف در حالیکه به صدارت مصر رسیده است هنگام بازرسی زمین های کشاورزی در سریال یوسف پیامبر:

مصطفی زمانی در نقش یوسف پیامبر ٬ یوزارسیف در حالیکه به صدارت مصر رسیده است و کتایون ریاحی در نقش زلیخا ٬ همسر سابق عزیز مصر در حالیکه ایمان آورده و در عین جوانی یا یوزارسیف ازدواج کرده است در سریال یوسف پیامبر:

الهام حمیدی در نقش آشات ٬ همسر یوزارسیف در کنار لیلا بلوکات در نقش ملکه نفر تی تی ٬ همسر اخناتون و کتایون ریاحی در نقش زلیخا ٬ همسر سابق عزیز مصر و ندیمه ی مخصوصش هنگامی که زلیخا شال یوزارسیف را بر صورت می کشد و ضمن جوان شدن بینا و سالم می گردد در سریال یوسف پیامبر:

الهام حمیدی در نقش آشات ٬ همسر یوزارسیف در کنار لیلا بلوکات در نقش ملکه نفر تی تی ٬ همسر اخناتون و سایرین در مراسم ازدواج یوزارسیف و آشات در حیاط قصر در سریال یوسف پیامبر:

الهام حمیدی در نقش آشات ٬ همسر یوزارسیف در کنار عباس امیری در نقش عنخ ماهو ٬ کاهن اعظم و کیمونی و پادی آمون که اکنون توسط یوزارسیف زندانی شده اند در سریال یوسف پیامبر:

تجاوز داماد خانواده به خواهر زن خودو قتل دختر پنج ساله !

جنایتکاری که پس از آزار و اذیت خواهرزن پنج ساله اش او را به قتل رسانده بود دستگیر شد. عصر روز 20 مهرماه مردی به پاسگاه روستای مهرغان از توابع بخش میناب استان هرمزگان مراجعه کرد و گفت؛ دختر بزرگم باردار است و چون شوهرش روزها سر کار می رود برای اینکه او تنها نماند دختر پنج ساله ام زینب را به خانه او می فرستادم. صبح امروز داماد 22 ساله ام قنبر با موتور به دنبال زینب آمد و او را با خودش برد اما پس از آن دیگر هیچ کس دخترم را ندیده است.

در پی اظهارات این مرد داماد وی احضار شد و تحت بازجویی قرار گرفت. قنبر به کارآگاهان گفت؛ از وقتی که زنم باردار شد هر روز زینب را به خانه مان می بردم تا همسرم تنها نباشد و شب ها وقتی از سر کار برمی گشتم دوباره او را به خانه شان برمی گرداندم. دیشب هم مثل همیشه زینب را به خانه پدرش بردم و او در خیابان به سمت در خانه شان رفت و از آن به بعد او را ندیدم.به دنبال اظهارات قنبر کارآگاهان به تحقیق از همسایه های خانه دختر مفقود شده پرداختند. اما هیچ فردی زینب را شب قبل از ناپدید شدنش ندیده بود.

از آنجا که هیچ کس اظهارات قنبر را تایید نکرده و از سویی او در حرف هایش دچار ضدونقیض گویی شده بود وی بار دیگر تحت بازجویی قرار گرفت. قنبر در این مرحله از تحقیقات حرف های متفاوتی زد اما سرانجام از کشته شدن کودک پنج ساله خبر داد و گفت؛ شب حادثه در حالی که زینب پشت موتورسیکلتم نشسته بود به طرف پمپ بنزین در حال حرکت بودیم که در بین راه ناگهان او از موتورسیکلت بر زمین افتاد. وقتی سراغ او رفتم متوجه شدم مرده است. من که وحشت کرده بودم تصمیم گرفتم جنازه زینب را دفن کنم. در ادامه پیکر او را به یک باغ لیمو در روستای تخت بردم و خاک کردم.

در پی اظهارات این مرد و با دستور بازپرس جاوید امانی - بازپرس کشیک جنایی - اکیپی ویژه به محلی که قنبر اعلام کرده بود رفتند و با کمک او توانستند جسد زینب را از یک گودال بیرون بکشند. در ادامه جسد مقتول پنج ساله در اختیار کارشناسان پزشکی قانونی قرار گرفت. از سویی قنبر که تا این مرحله از تحقیقات اظهارات متناقضی را بیان کرده بود این بار ادعای دیگری مطرح کرد.

او گفت؛ آن روز به منزل پدرزنم رفتم تا زینب را به خانه ام ببرم. اما در بین راه مسیرم را تغییر دادم و خواهرزنم را به بهانه آبیاری به باغی در روستای تخت بردم. قرار بود پس از آبیاری باغ زینب را نزد همسرم ببرم اما یک لحظه فکری به سرم زد و او را مورد آزار قرار دادم. نمی دانم چطور شد اما وقتی به خودم آمدم دختر پنج ساله بیهوش شده بود. بلافاصله او را داخل حوض آبی که آنجا بود انداختم تا به هوش بیاید اما سرش به یک سنگ برخورد کرد. خواستم او را از حوض بیرون بیاورم اما زینب مرده بود. از شدت ترس دست و پایم را گم کرده بودم. با کاری که کرده بودم آبرویم در خطر بود. به همین دلیل تصمیم گرفتم خواهرزنم را همانجا سر به نیست کنم. جسد را داخل یک گونی گذاشتم و کنار چند درخت دفن کردم.

اعترافات این مرد جنایتکار در حالی بود که گزارش پزشکی قانونی نیز تعرض به دختر پنج ساله را تایید می کرد.به گزارش ایسکانیوز به دنبال اعترافات تکان دهنده این مرد وی با صدور قرار قانونی روانه زندان شد و به زودی پس از صدور کیفرخواست در دادگاه کیفری مورد محاکمه قرار خواهد گرفت.

لامبورگینی

opentime.ir

لامبورگینی  Reventon یکی از عجایب در سال 2008 می باشد یک سوپر اسپرت افسانه ای که طراحی

 آن در سال 2007 به اتمام رسید و با آمدنش جای خالی دیابلو را پر کرد .

شاید خیلی سخت بود که مدلی بخواهد جای دیابلو را بگیرد ولی این امر بگونه ای به حقیقت پیوسته

است .


این هیولای درنده با یک پیشرانه 5/6 لیتری با 12سیلندر  v شکل خود در حالت طبیعی قادر است 650

اسب بخار قدرت را در دور موتور 8000دور در دقیقه تولید کند یعنی به ازای هر 1لیتر از حجم خود 100اسب

بخار قدرت را ایجاد می کند ودر این حالت نیروی تورک خود را به 487پوند برساند .

شتاب 0تا100کیلومتر در این مد ل به زیر 4/3ثانیه رسیده وتوانسته از مرز سرعت 211مایل عبور کند .

تاکنون 20 دستگاه از این مدل ساخته شده است که بخاطر بالا بودن قیمت آن فقط در دست اشراف

زادگان است قیمت پایه این مدل از لامبورگینی به بالای 1میلیون یورو یعنی 1میلیارد وسیصد میلیون

تومان می باشد و باعث شده تا  Reventon تبدیل به یک جواهر شود .

این خودوری تماما دست ساز تنها با رنگ خاکستری مات آراسته شده و تمام ادوات آن نیز به همان رنگ

می باشد و بیشتر آنرا به یک جنگنده تبدیل می کند و یکی از نقاط متمایز آ ن با سایر سوپر اسپرتها می

باشد جثه بزرگ وخشن وهمچنین عضلانی  Reventon باعث شده تا با قدرت منحصر به فرد خود در جایی

قرار گیرد تا از لحاظ فنی در ردیف دیابلو باشد همانطور که در شماره های قبلی به آن اشاره کردیم از این

مدل به عنوان یک جنگند ه یاد شد ه است .

تا بحال هیچ شرکت تیونینگی جرات به اجرای طرح برروی این مدل را نداشته است ولی بی شک در حال

 حاضر  Reventon سوپر اسپرت شماره یک به شمار می رود درست است که بوگاتی ویرون ودوج وایپر از

بالاترین قدرت خروجی برخوردارند ولی تاکنون نتوانسته اند همانند  Reventon قدرت نمایی کنند .


 Reventon باعث شد تا دوباره نام لامبورگینی را در راس سوپر اسپرت سازان دنیا قرار دهد.

سلام .
توی کوچه های خلوت خیال میشه همسفر بشی با عاشقا

ببینی درد دل اونا چیه اونا که عمریه هستن آشنا

توی این جاده پر پیچ بلا همیشه تو همسفر شدی با ما

میدونی حسرت این روزا چیه که تو جاده ها چرا هستی جدا

همسفر کوله ببند واسه سفر توش بذار یه عالمه عشقو خطر

یه کتاب شعر سهراب عزیز یا یه قایقی پر عشقو شرر

دیگه جاده ها تمومی نداره پیدا کردنت نشونی نداره

میدونم این روزگار پر فریب واسه من دوری و تنهایی داره

 

 

 

فقر و ثروت

فقر و ثروت

موسی غنی‌نژاد
فقر مفهوم مخالف ثروت است، یعنی فقیر کسی است که ثروتی از آن خود ندارد. این نکته ساده و بدیهی در بسیاری از موارد در مباحث مربوط به فقر مورد غفلت قرار می‌گیرد به طوری که برخی راهکارهای مقابله با فقر طوری ارائه می‌شود که تولید ثروت در آن جایی ندارد، انگار بدون دست یافتن به ثروت می‌توان فقر را از میان برداشت.

این غفلت از درهم آمیختن دو مفهوم متفاوت یعنی نابرابری و فقر ناشی می‌شود و اینکه تنها علت فقر تمرکز ثروت نزد اقلیتی محدود است. تلقی می‌شود.
درست است که هر فقری نشانه نابرابری نسبی است اما هر نابرابری نشانه فقر نیست. وضعیت کسی که درآمد سالانه‌ای به میزان 10میلیون دلار دارد نسبت به کس دیگری که 100هزار دلار درآمد سالانه کسب می‌کند، موقعیت بسیار نابرابر صد به یک را نشان می‌دهد اما اینجا بحث فقر موضوعیت ندارد.
تمرکز روی موضوع نابرابری در توزیع درآمد و ثروت به جای پرداختن به علت‌های واقعی فقر مسیر بحث و چاره‌جویی‌های معضل فقر را در بسیاری موارد دچار انحراف کرده است.
همچنان که اندیشمندان دوران جدید و اقتصاددانان تاکید کرده‌اند ثروت عمدتا ناشی از نیروی کار انسانی است. ثروت‌ها با تلاش و ابتکار انسان‌ها تولید می‌شود، بنابراین هرجا که انسان هست ثروت نیز بالقوه آنجا است اما زمانی که این قوه فعلیت نیابد ما شاهد فقر خواهیم بود.
قرن‌های طولانی وضعیت فقر به طور عمده‌ بر جوامع انسانی حاکم بود، تنها در دو سده اخیر است که انسان‌ها توانسته‌اند با تکیه بر نظام اقتصادی مدرن بر فقر عمومی غلبه کنند و میانگین امید به زندگی را از کمتر از 25سال به بیش از 65سال برسانند. آگاهی به توانایی‌های بشری و از قوه به فعل در آوردن این توانایی‌ها (که به اصطلاح امروزی به آن توانمندسازی می‌گویند) از طریق ایجاد نهادهای حقوقی- اقتصادی مناسب،‌ عامل اصلی این توفیق در مبارزه علیه فقر بوده است.
صدها میلیون نفری که تنها طی دو دهه گذشته در کشور چین توانستند گریبان خود را از فقر مطلق‌ رها سازند در سایه سیاست‌های توزیعی و صدقه‌دهی این موفقیت را به دست نیاورده‌اند بلکه با تکیه بر توانمندی‌های خود و تلاش در یک محیط کسب‌وکار بالنسبه آزاد اقتصادی به این هدف نایل آمده‌اند.
تجربه چین در حقیقت تکرار و تایید تجربه مقابله با فقر و تشویق تولید ثروت در سایر جوامع دنیا در دوسده گذشته است.
 آزادی کسب و کار و تجارت مهم‌ترین عامل تحقق بخشیدن به توانایی‌های بالقوه تولید ثروت است.
از این رو می‌توان گفت که تولید ثروت در هر جامعه‌ای تابعی از میزان آزادی اقتصادی افراد است. دانش تولید ثروت و تجربه‌های گران‌قدر جوامع بشری متاسفانه در برخی از کشورهای جهان سوم و از جمله‌ کشور ما نادیده گرفته می‌شود.
ما هنوز سیاست‌های توزیعی، یارانه‌ای و شاید ناگوارتر از همه مداخله‌جویانه در مکانیسم بازار را تنها راه مبارزه با فقر می‌دانیم.
طرفه اینجا است که همه بررسی‌های کارشناسی نشان می‌دهد که این‌گونه سیاست‌ها عمدتا به گسترش رانت‌خواری، شکل‌گیری ثروت‌های نامشروع و نابرابری مشهود در توزیع یارانه‌ها و امتیازات ویژه به نفع اقشار پردرآمد و به زیان فقرا انجامیده است.
علت این شکاف میان نیت‌های خیر و نتایج شر در بی‌توجهی به دانش و تجربه بشری است. برخی هنوز در پی اختراع چرخ بومی، علم بومی و اقتصاد بومی هستند غافل از اینکه هزینه اتلاف منابع ناشی از این تفنن‌های ایدئولوژیک را بیش از همه ناگزیر فقیرترین اقشار جامعه می‌پردازند.
ثروت با تلاش و ابتکار توده‌های مردم تولید می‌شود و افزایش می‌یابد، اما لازمه این امر آزادی فعالیت و نوآوری است.
در یک نظام اقتصادی بسته دولتی که دیوانسالاری و مداخله دولت در همه قرار‌دادهای داوطلبانه انگیزه‌های تولید و تجارت را از بین می‌برد نمی‌توان انتظار افزایش ثروت و کاهش فقر را داشت حتی اگر هدف اعلام شده دولت از این مداخلات توزیع برابر ثروت و یا تشویق تولیدکنندگان از طریق اعطای یارانه‌ها باشد.
یک‌بار برای همیشه باید این دستاورد علم و تجربه بشری وضعیتی که در آن درآمد سالانه یک نفر 10میلیون دلار است و درآمد یک نفر دیگر 100هزار دلار در سال، نشانگر موقعیت بسیار نابرابر صد به یک است را نپذیرفت که آزادی مهم‌ترین انگیزه و عامل ایجاد ثروت است و بدون افزایش ثروت مقابله با فقر سخنی بی‌معنا است.



انسان‌ها در مجموع به اندازه کافی انگیزه برای تولید ثروت دارند و برای ایجاد چنین انگیزه‌ای نیاز به پرداخت کمک، یارانه یا رشوه نیست. آنچه ممکن است آنها را از تولید بازدارد مکانیسم‌های تشویق و تنبیه نادرستی است که دیوانسالاری دولتی با مداخلات خود ایجاد می‌نماید.
زمانی که بخش بزرگی از درآمد ایجاد شده توسط افراد تحت عنوان مالیات یا عناوین دیگر از آنها گرفته می‌شود. واضح است که انگیزه‌های تلاش اقتصادی کاهش می‌یابد.
زمانی که با مداخله دولت در مکانیسم بازار تفاوت قیمت در بازارهای رسمی و غیررسمی به چند برابر افزایش می‌یابد (بازارهای پول، خدمات و کالا)، انگیزه‌های رانت‌جویی بر انگیزه‌های تولید ثروت واقعی غلبه می‌کند و انگیزه‌ها مشروع کسب درآمد و ثروت به مسیر ناموجه و مخرب رانت‌جویی سوق داده می‌شود. برای مقابله موثر با فقر باید موانع تولید ثروت را از پیش پای مردم برداشت.
سیاست‌های توزیعی، یارانه‌ای و مداخله‌جویانه دولت در اغلب موارد مهم‌ترین این موانع است. بنابراین شاید به جرات بتوان گفت که موثرترین راه برای پیروزی در مبارزه با فقر راهی جز آزادسازی نظام اقتصادی از دخالت‌های گسترده دولت در بازارهای مختلف نباشد.

فقر مساوی با فحشا؟!

فقر مساوی با فحشا؟!

یادداشتی بر فیلم مستند فقر و فحشا ساخته «مسعود ده نمکی»



ابراهیم سوزنچی

 

نمی دانم که تحت چه شرایطی یک سری از احکام اسلام لغو می شود، اما هر چه هست باید خیلی شرایط خاصی باشد. مثلا خوردن گوشت مردار حرام است، اما تحت شرایطی خاص؛ مثلا هنگامی که انسان از گرسنگی در حال مردن است، می تواند گوشت مردار بخورد.
اما نمی دانم این مطلب برای خودفروشی و انجام فحشا چگونه است. تحت چه شرایطی انسان می تواند خودفروشی کند؟ آیا هنگامی که نمی تواند خرج تفریحات فرزندانش را بدهد یا زمانی که نمی تواند گوشت و شیر بخورد یا زمانی که اجاره خانه اش مانده است، یا زمانی که در حال مرگ است؟
فیلم «فقر و فحشاء»، ساخته ی «مسعود ده نمکی» به نوعی سعی دارد تا به رابطه بین فقر و فحشاء در جامعه ما بپردازد. در این فیلم ادعا می شود که بیشتر فسادهای امروز، مربوط است به بی پولی و فقر دختران و زنانی است که وارد این کار شده اند. اولین جمله ای که در فیلم بعد از اعلام وضعیت قرمز عنوان می شود این است که هنگامی که فقر از یک در وارد می شود، دین و ایمان از در دیگر خارج می شود و شکم گرسنه دین و ایمان نمی شناسد. سپس چند نمونه از مواردی که خود به این مطلب اعتراف می کنند به طور مختصر نشان داده می شود، که در ادامه در فیلم به طور مفصل به آنها می پردازد، و در ادامه سخنانی از قول رسول الله و حضرت امیر نقل می شود به این مضمون که اگر هر جایی ظلم بشود وظیفه حاکمان است که از آن اطلاع پیدا کنند و در مقابل آن بایستند.
این مقدمه فیلم است که در واقع از آن می توان نتیجه گرفت که هدف از ساختن این فیلم این است که این واقعیت ها را به حاکمان نشان دهد تا دیگر نگویند نمی دانستیم. یعنی اینکه اولا بدانید که این ها به واسطه ظلم هایی که روا می شود، فقیر شده اند و دوم اینکه بدانید فقر اینان باعث می شود به راه های فساد کشیده شوند.
این که فیلم چگونه ساخته و پرداخته شده و آیا نمونه های ارائه شده در آن برای اثبات این ادعا، یعنی فقر زنان فاحشه، کفایت می کند یا نه، موضوع بحث ما نیست. چرا که آوردن چندین نمونه نمی تواند اثبات یک اصل باشد و محتاج به کار میدانی و دقیق است. مثلا از نظر آماری مشخص نیست که چند درصد آنان هم از خانوادگان مرفه هستند و برای عیاشی و شهوت این کار را انجام می دهند؟ حال فرض کنیم این مدعا درست باشد و مثلا 80 تا 90 درصد دختران و زنان، خود اذعان کنند که به دلیل مشکلات مالی وارد این کار شده اند.
برای اینکه بتوانیم فیلم را نقد کنیم، موضوع را به دو قسمت تقسیم می کنیم. اول اینکه چرا این عده فقیر شده اند و از نظر مالی با مشکل مواجه هستند و دوم اینکه اینان چرا برای علاج فقر خود، به سراغ فساد و فحشا رفته اند. در مورد بحث اول نظر سازنده فیلم درست است و آن اینکه به دلیل ظلم ها و بی عدالتی هایی که می شود، عده ای در جامعه فقیر می شوند و فقیر شدن این عده معادل است با پولدار شدن و بی درد شدن عده ای دیگر و حاکمان بایستی این مطالب را بدانند و برای علاج آن چاره ای بیندیشند. 
اما موضوع دوم جای بحث دارد و نمی توان به سادگی آن را پذیرفت. آیا وارد شدن فقر معادل است با از بین رفتن ایمان؟؟ و به تبع آن از بین رفتن ایمان هم معادل خواهد بود با فساد و فحشا و ارتشا و سایر مسائل دیگر که در فیلم نمونه هایی از آن آورده شده است.
جواب این سوال خیر است و نمونه ای در فیلم هم مشاهده می شود که با بی پولی سالم مانده است. پیرزنی که با شکلات فروشی و با داشتن 4 دختر زندگی خود را می گذراند، اما آلوده نشده است، چگونه توانسته سالم بماند؟ مگر وی هم فقیر نیست و اجاره خانه و کرایه اش نمانده است؟ مگر وی نیز چهار دختر دم بخت ندارد که همگی آنها قابلیت کشیده شدن به این راه ها را دارا هستند و می توانند از این راه زندگی مرفهی برای خود تهیه کنند؟ چگونه مادر آنها توانسته آنها را سالم نگه دارد و به زندگی خود ادامه دهند؟
تازه این نمونه ای است که در فیلم آورده شده و سایر نمونه های آن کسانی هستند که به این راه ها کشیده شده اند. مگر ما نمی شناسیم کسانی را که با فقرهای مالی بسیار شدیدتر از نمونه های فیلم، به زندگی سالم خود ادامه می دهند؟ بسیاری از زنان هستند که برای تامین مخارج زندگی خود به کارگری در خانه های دیگران می پردازند و از این راه به تامین مخارج خود می رسند. بسیاری دیگر هستند که با کمکهای آشنایان و این در و آن در زدن زندگی خود را تامین می کنند. نگارنده خود نمونه های بسیاری را می شناسد که آلوده نشده اند و وضع آنها بسیار بدتر از نمونه های فیلم است و در صورت لزوم می تواند آنها را معرفی کند. اما سوال اساسی اینجاست که چگونه این عده آلوده نشده اند و آن عده دیگر آلوده شده اند؟ مگر هر دو قشر فقیر نیستند؟
جواب آن روشن است و همه ما هم آن را می دانیم و آن ایمان است. انسان با ایمان می تواند سالم بماند و انسان بی ایمان است که با کوچکترین سختی و مشکلی حاضر به خودفروشی می شود. اصلا فرق انسان با ایمان و بی ایمان این است که اولی همه چیز خود را فدای دین خود می کند، اما دومی همه چیز حتی ایمان خود را فدای دنیا می کند. ولی یک سوال مطرح می شود و آن اینکه این انسان های با ایمان پس چگونه زندگی خود را می گذرانند؟
نکته ای که کلید حل مساله است این است که متکفل انسان های با ایمان خود خداست، اما انسان های بی ایمان خارج از ولایت خدا هستند. در کتاب چهل حدیث حضرت امام خمینی، حدیث سی و چهارم، مطلب را روشن می سازد. در آنجا بیان می شود که انسان های با ایمان دو دسته اند، دسته اول آن هایی که با ثروت ایمانشان حفظ می شود و لذا خدا به آنان وسعت رزق می دهد و دسته دوم آنانی که در حالت فقر می توانند دین و ایمان خود را حفظ کنند و لذا خدا آنان را در فقر نگه می دارد. بدین ترتیب فقر و دارایی انسان مومن از جانب خدا و برای حفظ ایمان اوست و زندگی مملو از امتحانات الهی است.
اگر انسان بدین گونه نسبت به زندگی نگاه کند، دیگر حاضر به خود فروشی نخواهد شد و مثل زنی که در فیلم ادعا می کرد که حداکثر یک سال می تواند صبر کند، تسلیم این فشارها نخواهد شد. هنگامی که دیدگاه توحیدی در زندگی حاکم شود، انسان روزی خود را دست خدا می بیند و دیگر برای تامین زندگی خود این افکار به ذهن وی خطور نخواهد کرد.
در هر حال این مسائل اصلا نمی تواند دلیل موجهی برای کار اینان باشد، به علاوه این که اگر این کار درآمد نمی داشت، کسی به دنبال آن نمی رفت. چرا که بازار این کار که جوانان پولدار می باشند فراهم است و تا آنان پول ندهند، اینان نمی توانند درآمد کسب کنند. فرض کنیم هیچ کس حاضر نباشد برای کار اینان پول بدهد، آیا اینها می توانستند از این راه کسب درآمد کنند؟ پس قشر پولدار نیز در این امر موثرند و نمی توان از نقش آنها صرف نظر کرد و شاید بتوان فیلمی هم در مورد آنان ساخت با عنوان ثروت و فحشاء!
بنابراین دلیل این مطلب به نظر من چیز دیگری است و آن این که دین و ایمان از میان اینان رخت بربسته و برای به دست آوردن دنیا و خوشی های آن، کما این که این کار نیز خود لذت دارد، حاضر به این کار شده اند. اما یک مطلب را باید پاسخ دهیم و اینکه این مطلب که فقر که از یک در وارد شد، ایمان از در دیگر رخت برمی بندد، چیست؟ جواب آن این است که این حدیث برای تنبه دادن و آگاهی است، نه اینکه یک قضیه حتمیه باشد. هنگامی که انسان فقیر می شود، احتمال اینکه دین و ایمانش کم رنگ شود، زیاد است. اما این مطلب نفی نمی کند که هنگامی که انسان ثروتمند شد، دین و ایمانش در معرض خطر نخواهد بود، بلکه در آن حالت نیز خطرات بسیاری برای انسان و جود دارد و از راه های دیگر انسان می تواند به گناه بیفتد. مگر مشتری این زنان فقیر، ثروتمندان نیستند؟
حاصل بحث اینکه ما موافقیم که بحث عدالت و فقیر شدن عده ای، بحثی است که حاکمان باید به آن توجه کنند و حکومت به کفر می ماند، ولی به ظلم نمی ماند. اما اینکه آن عده ای که فقیر هستند، بعضا به راههای فساد کشیده می شوند، بحثی است که به دین و ایمان آنها برمی گردد و اینکه متولی آن کیست، در مورد آن حرفی نمی زنیم. ما قبول نداریم که فقر مساوی است با فحشاء.