به نام او

                                                              به نام او

زندگی درک همین اکنون است .

زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد آمد .

تو نه در دیروزی

و نه در فردایی

ظرف امروز پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با امید است.

 

دیگه حس نوشتن ندارم این روزا انقدر سرم شلوغه که به هیچ کارم نمی رسم امروز بعد از ۲ هفته وقت کردم بیام نت نمی دونم میخوام چی کار کنم فقط یه وقت کافی میخوام که کارهامو بکنم و یه ذره هم انگیزه.شاید این وب رو بستم شایدم گذاشتم همین جوری بمونه یا یه وب دیگه درست کردم چون از اینجا خسته شدم دیگه نمی خوام این مزخرفات عاشقانه رو بنویسم نه واسه اینکه شکست عشقی خورده باشم هاا نه چون من که تا حالا عاشق نشدم که بفهمم معنی این چیزها چیه. به خاطر همین میخوام نوع نوشته هام رو تغییر بدم شاید این آخرین نوشته ام باشه..........

آواز عاشقانه ما در گلو شکست

                                            حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

تا آمدم با تو خداحافظی کنم

                                             بغضم امان نداد و خدا...درگلو شکست

داستان عاشقانه دختر 16

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com

اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

 
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.



دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.



ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد

سری جدید مطاب طنز شهریور 89

حالا هی بگو که زن نگیر..

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com

...

قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن

قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم

 
 قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها

قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : مستقل شدن

قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی

قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت کامل

انواع زن‌ها

زنها مثل اطو هستند هم مصرفشان بالا است هم زود داغ می کنند البته بدون بخارش هم بدرد نمی‌خورد.

زن ها مثل پیاز هستند ظاهر سفید و ظریفی دارند اما باطنشان اشک آدم رو در می‌آورد.

زنها مثل سکوت هستند با کوچکترین حرفی میشکنند.

زنها مثل چراغ راهنمایی هستند هر چقدر هم با آنها حرف بزنی باز هم مرتب رنگ عوض می کنند.

زنها مثل تخت خوابگاه هستند نوها و تازه هایشان کمیابند و کهنه هایش هم سرو صدا زیاد می کنند.

زن ها مثل الکل هستند دیر بجنبی همهشان می پرند.

زنها مثل عینک دودی هستند با هردودنیا را تیره و تار می بینی.

زنها مثل ظرف سفالی هستند بدون رنگ و لعاب جلوه ای ندارند.

زنها مثل کامپیوتر هستند یک بار خودش را میگیری و یک عمر لوازم جانبی آنرا.

زنها مثل کیک خامه ای هستند با نگاه اول آب از لب و لوچه آدم آویزان می شود اما کمی بعد دل آدم را میزند.

زنها مثل زیر شلواری هستند مردا با هیچکدامشان جرأت نمی کنند به بازار بروند.

زنها مثل لاستیک سواری هستند کمتر از چهارتا بیفایده است.

زنها مثل بچه ها هستند تا وقتی که ساکتند خوبند.

انواع مردها

مردها مثل مخلوط کن  هستند در هر خانه یکی از آنها هست ولی نمیدانید به چه درد میخورد

مردها مثل آگهی بازرگانی  هستند حتی یک کلمه از چیزهائی را که میگویند نمیتوان باور کرد

مردها مثل کامپیوتر  هستند. کاربری شان سخت است و هرگز حافظه ای قوی ندارند

مردها مثل سیمان  هستند. وقتی جائی پهنشان میکنی باید با کلنگ آنها را از جا بکنی

مردها مثل طالع بینی مجلات  هستند. همیشه به شما میگویند که چه بکنید و معمولاً اشتباه می گویند.

مردها مثل جای پارک  هستند. خوب هایشان قبلا اشغال شده و آنهائی که باقی مانده اند یا کوچک هستند یا جلوی درب منزل مردم

مردها مثل پاپ کورن ( ذرت بو داده ) هستند. بامزه هستند ولی جای غذا را نمی گیرند

مردها مثل باران بهاری  هستند . هیچوقت نمیدانید کی می آیند ، چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود

مردها مثل پیکان دست دوم  هستند ارزان هستند و غیر قابل اطمینان.

مردها مثل موز هستند، هرچه پیرتر میشوند وارفته تر میشوند

مردها مثل نوزاد هستند، در اولین نگاه شیرین و بامزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته می شوید

عکس های جدید و بسیار زیبای سریال قلب یخی

عکس های جدید و بسیار زیبای سریال قلب یخی با کیفیت بالا

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

عکس های سریال قلب یخی

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

 

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

عکس های سریال قلب یخی

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

عکس های فیلم قلب یخی

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

 

 

عکس های سریال قلب یخی - www.98ax.com

ساحل دریا

ساحل دریا

Love-عاشقانه

 

تو چشاش حلقه ی عشقه توی قلبش غم دنیا 

منتظر به راه می یاره تا بیاد امروز و فردا


باورش نمی شه عشق و همه دنیاش زیر ابه 

تنها مونده توی ساحل زندگی براش عذابه تنها یی براش عذابه


خاطرات لب دریا دیگه از یادش نمی ره    

همه دنیاش زیر اب و خودشم به غم اسیره

دست این رحم زمونه عشفشو برده به دریا 

حالا از خودش میپرسه میادش آیاوآیا

عاشقی که تنها باشه توی دنیا نمیمونه     

دل عاشق رو شکستن شده کار این زمونه


خاطرات لب دریا دیگه از یادش نمیره    

همه دنیاش زیر اب و خودشم به غم اسیره


هرگز از یادش نمیره 

از غم دوریش میمیره  

 از غم دوری میمیره

دیگه از یادش نمیره        

 از غم دوریش میمیره...........

شعر های عاشقانه

به چشمانت عادت کرده بودم / با دستانت رفاقت کرده بودم
نمى آیى توامشب کاش دیشب / دل سیرى نگاهت کرده بودم

دلم در حلقه غمها نشسته / زبانم بسته و سازم شکسته
وجودم پر ز شعر عاشقانه ست / تو را می خواهم و اینها بهانه ست

عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی
عشق آن است که صد دل به یک یار دهی

کاش بودی تا دلم تنها نبود / تا اسیر غصه ی فردا نبود
کاش بودی تا فقط باور کنی / بی تو هرگز زندگی زیبا نبود

کاش می شد قلب ما از یاس بود / تک تک گلبرگ آن احساس بود
پاک و سبز و ساده و بی ادعا / کاش می شد بهتر از الماس بود
کاش می شد عشق را تفسیر کرد / عاشقی را با محبت سیرکرد

عاشقى را شرط اول ناله و فریاد نیست
تا کسى از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
عاشقى کار هر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست

تقدیم به آنکه دارمش دوست
تقدیم به آن که قلبم از اوست
اگر مهتاب از تن بر کند پوست
جدا هرگز نگردد یادم از دوست

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست
من تشنه یک لحظه تماشای تو هستم
افسوس که یک لحظه تماشای تو رویاست


در ذهن نیافرینمت می میرم
از شاخه اگر نچینمت می میرم
ای عادت چشم های بی حوصله ام
یک روز اگر نبینمت می میرم